کلمه جو
صفحه اصلی

نقدکن

لغت نامه دهخدا

نقدکن .[ ن َ ک ُ ] (نف مرکب ) نقدکن حال کسی ؛ که نیک و بد حال کسی را می پرسد. رجوع به نقد کردن شود :
صراف سخن به لفظ چون زر
در رشته چنین کشید گوهر
کز نقدکنان حال مجنون
پیری سره بود خال مجنون .

نظامی .




کلمات دیگر: