واخریدن . [ خ َ دَ ] (مص مرکب ) خریداری کردن . || بازخریدن . دوباره خریدن . (ناظم الاطباء) :
وآنکه خواهی از بلایش واخری
جان او را در تضرع آوری .
که نه مجنون است یاری چون برید
از کسی که جان او را واخرید.
تا مگر زین جنگ حقت واخرد
در جهان صلح یکرنگت برد.
گر چه چون نشفش کند تو قادری
کش از ایشان واستانی واخری .
افتداء، خویشتن را واخریدن . (زوزنی ).
وآنکه خواهی از بلایش واخری
جان او را در تضرع آوری .
مولوی .
که نه مجنون است یاری چون برید
از کسی که جان او را واخرید.
مولوی .
تا مگر زین جنگ حقت واخرد
در جهان صلح یکرنگت برد.
مولوی .
گر چه چون نشفش کند تو قادری
کش از ایشان واستانی واخری .
مولوی (مثنوی چ خاور ص 39).
افتداء، خویشتن را واخریدن . (زوزنی ).