کلمه جو
صفحه اصلی

یأس

لغت نامه دهخدا

یأس . [ ی َ ءَ ] (ع اِ) بیماری سل . (منتهی الارب ) (آنندراج ).


یأس . [ ی َءْس ْ ] (ع اِمص ) نومیدی . خلاف رجا. (منتهی الارب ) (دهار) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).ناامیدی . بی امیدی . نمیدی . قنوط. حرمان :
یاسمین خندان و خوش زان است کز من غافل است
یأس من گر دیده بودی یاسمین بگریستی .

خاقانی .


طالبان او لباس یاس در پوشیدند و طمع از اوبریدند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
- آیه ٔ یأس بودن ؛ مظهر ناامیدی بودن . جز سخنان ناامیدکننده نگفتن .
- آیه ٔ یأس خواندن ؛ یکباره ناامید کردن .
- یأس آمیز ؛ توأم با یأس . توأم با ناامیدی .
- امثال :
الیأس احدی الراحتین ؛ نومیدی دویم آسودگی است . (امثال و حکم ج 1 ص 281) :
بهر حق یکبارگی بگذار دین
نفس را کالیأس احدی الراحتین .

مولوی (امثال و حکم ).



یأس . [ ی َءْس ْ ] (ع مص ) نومید گردیدن و بریدن امید را. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). نومید شدن . (تاج المصادربیهقی ) (ترجمان علامه جرجانی ). امید داشتن و بریدن امید را. (از شرح قاموس ): لاییأس من روح اﷲ. || دانستن و ظاهر شدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). عِلم . (شرح قاموس ) (اقرب الموارد) : اء فلم ییئس الذین آمنوا. (قرآن 31/13)؛ یعنی آیا ندانستند ایشان که ایمان آوردند. (از ناظم الاطباء). || نازاینده گردیدن : یئست المراءة؛ نازاینده گردید آن زن . (از ناظم الاطباء).


دانشنامه عمومی

نا امیدی



کلمات دیگر: