کلمه جو
صفحه اصلی

متوجه شدن


مترادف متوجه شدن : فهمیدن، درک کردن، آگاه گشتن، ملتفت شدن، رو کردن، روی آوردن، رو نهادن، پرداختن، عطف شدن، برگشتن

برابر پارسی : آگاه شدن، هشیار شدن، دریافتن، روی آورشدن

فارسی به انگلیسی

dig, discover, fall, observe, remark, see, shift, spy, strike


dig, discover, fall, observe, remark, see, shift, strike, spy, suss

فارسی به عربی

اعر

مترادف و متضاد

رو کردن، روی آوردن، رو نهادن


پرداختن


عطف شدن، برگشتن


set off (فعل)
عازم شدن، متوجه شدن

pay attention (فعل)
متوجه شدن

فهمیدن، درک کردن، آگاه گشتن، ملتفت شدن


۱. فهمیدن، درک کردن، آگاه گشتن، ملتفت شدن
۲. رو کردن، روی آوردن، رو نهادن
۳. پرداختن
۴. عطف شدن، برگشتن


فرهنگ فارسی

( مصدر ) توجه کردن روی آوردن : از کاشان متوجه بلده المومنین قم شد .

فرهنگ فارسی ساره

روی آورشدن


واژه نامه بختیاریکا

آفتِن

پیشنهاد کاربران

اقبال ( کردن ) ؛ روی آوردن. متوجه شدن. ( ناظم الاطباء ) : بر آنچه ستوده عقل و پسندیده طبع است اقبال کنم. ( کلیله و دمنه ) .

سر افتادن ؛ ملتفت شدن. متوجه شدن. دریافتن. ( یادداشت بخط مؤلف ) .

به جای آوردن

پی بردن

درک کردن

در پهلوی " ایاسیدن" برابر فرهنگ کوچک زبان پهلوی از مکنزی و برگردان بانو مهشید میرفخرایی.

شش صیغه فعل گرفتن، مثال، گرفتی چی شد

به خود آمدن

رو نهادن

- روکردن به ؛ توجه کردن به. متوجه کسی شدن : رو کرد به من و گفت. . . ( یادداشت بخط مؤلف ) :
رو به آتش کرد شه کای تندخو
آن جهان سوز طبیعی خوت کو
مولوی.
اکنون که تو روی باز کردی
رو باز به خیر کرد حالم.
سعدی.
از روی دوست تا نکنی رو به آفتاب
کز آفتاب روی به دیوار می کنی.
سعدی.
یکبار رو چرا به در دل نمی کنند
این ناکسان که زحمت درها همی دهند.
صائب.
جز به سختی نکند وصل بتان رو به کسی
باده ٔ آینه در شیشه ٔ سنگ است اینجا.
صائب ( از آنندراج ) .
چو بستی در بروی من به کوی صبر رو کردم
چو درمانم نبخشیدی به درد خویش خو کردم.
محمدحسین شهریار.


کلمات دیگر: