کلمه جو
صفحه اصلی

متورم


مترادف متورم : بادکرده، پف کرده، دمیده، ورم دار

برابر پارسی : ( متورّم ) باد دار | آماس کرده، آماسیده، باد کرده، برآمده

فارسی به انگلیسی

swollen, [fig.] inflated


swollen, tumescent, tumid, turgid


swollen, inflated, [fig.] inflated, tumescent, tumid, turgid

عربی به فارسی

ورم کرده , اماس کرده


مترادف و متضاد

بادکرده، پف‌کرده، دمیده، ورم‌دار


inflamed (صفت)
مشتعل، متورم

swollen (صفت)
ورم کرده، مغرور، متورم، اماس کرده

inflated (صفت)
پر باد، متورم

ventricose (صفت)
باد کرده، شکم دار، متورم، یک طرفه

dropsical (صفت)
استسقایی، خیزدار، متورم، پف الود

turgid (صفت)
باد کرده، متورم، اماس دار، متسع

gouty (صفت)
متورم، نقرسی، نقرس دار

tumorous (صفت)
گستاخ، متورم، غده ای، دشپل دار، دشپلی

tumid (صفت)
ورم کرده، باد کرده، متورم، پر اب و تاب، ورقلنبیده، اماس کرده، اماسیده

turgescent (صفت)
باد کرده، متورم، پرطمطراق، اماس کننده

torose (صفت)
برجسته، متورم، شکم داده

tumefacient (صفت)
متورم

فرهنگ فارسی

ورم کرده، آماس کرده، آماسیده
( اسم ) ورم کننده آماسنده دارای ورم : با صورت متورم وارد شد .

فرهنگ معین

(مُ تَ وَ رِّ ) [ ع . ] (اِفا. ) آماسیده ، ورم کرده .

لغت نامه دهخدا

متورم. [ م ُ ت َ وَرْ رِ ] ( ع ص ) آماسنده. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).آماسیده. ورم کرده و برآمده و بادکرده. ( ناظم الاطباء ). آماسیده. آماهیده. خاسته. منتفخ. برآماهیده. بادکرده. برآماسیده. ( از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).

فرهنگ عمید

ورم کرده، آماس کرده، آماسیده.

فرهنگ فارسی ساره

آماسیده


واژه نامه بختیاریکا

باتِنیدِه؛ دف دفکی؛ پُلُفنیده؛ پَندَونیده

جدول کلمات

اماسیده

پیشنهاد کاربران

دارای تورم

آماسیدن


کلمات دیگر: