کلمه جو
صفحه اصلی

خشو

فرهنگ فارسی

مادر شوی یا مادر زن که خوش و خوشدامن نیز گویندش .

لغت نامه دهخدا

خشو. [ خ َش ْوْ ] ( ع اِ ) خرمای بد به کارنیامدنی. || ( مص ) خرمای بد بکارنیامدنی بار آوردن خرمابن.( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( از تاج العروس ).

خشو. [ خ ُ ش ُوو ] ( ع مص ) خرمای بد بکارنیامدنی بار آوردن خرمابن. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( از تاج العروس ).

خشو. [ خ ُ ] ( اِ ) مادر شوی.( از شرفنامه منیری ). || مادرزن که خوش وخوشدامن نیز گویندش. ( شرفنامه منیری ) :
بدسگال تو و مخالف تو
خشوی جنگجوی را داماد.
لغت فرس ( از حاشیه ٔبرهان قاطع ).
با وی همیشه خسرو سلطان محترم
تا احترام دارد داماد را خشو.
شمس فخری.

خشو. [ خ َش ْوْ ] (ع اِ) خرمای بد به کارنیامدنی . || (مص ) خرمای بد بکارنیامدنی بار آوردن خرمابن .(منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس ).


خشو. [ خ ُ ] (اِ) مادر شوی .(از شرفنامه ٔ منیری ). || مادرزن که خوش وخوشدامن نیز گویندش . (شرفنامه ٔ منیری ) :
بدسگال تو و مخالف تو
خشوی جنگجوی را داماد.

لغت فرس (از حاشیه ٔبرهان قاطع).


با وی همیشه خسرو سلطان محترم
تا احترام دارد داماد را خشو.

شمس فخری .



خشو. [ خ ُ ش ُوو ] (ع مص ) خرمای بد بکارنیامدنی بار آوردن خرمابن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس ).


فرهنگ عمید

۱. مادرزن.
۲. مادرشوهر.

واژه نامه بختیاریکا

( خَشُو ) خوش آب؛ خوشان؛ حمام؛ تیمار؛ آرایش


کلمات دیگر: