ترس بیم
خواس
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
خواس. [ خوا / خا ] ( اِ ) خواستگار. طلبکار. ( برهان قاطع ) ( ناظم الاطباء ). || ( اِمص ) مخفف خواست و بمعنی طلب و استدعاست چنانکه گویند: فلان زن خواس و بهمان فرزند خواس. || اراده ، چون : اینکه گویند تا خواس خدا چه باشد. ( از لغت محلی شوشتر نسخه خطی ).
خواس. [ خ َ ] ( اِ ) ترس. بیم. هراس. ( برهان قاطع ) ( ناظم الاطباء ).
خواس. [ خ َ ] ( اِ ) ترس. بیم. هراس. ( برهان قاطع ) ( ناظم الاطباء ).
خواس . [ خ َ ] (اِ) ترس . بیم . هراس . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء).
خواس . [ خوا / خا ] (اِ) خواستگار. طلبکار. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). || (اِمص ) مخفف خواست و بمعنی طلب و استدعاست چنانکه گویند: فلان زن خواس و بهمان فرزند خواس . || اراده ، چون : اینکه گویند تا خواس خدا چه باشد. (از لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی ).
واژه نامه بختیاریکا
( خُواس ) ( پ ) ؛ بازوبند نقره ای
پیشنهاد کاربران
در زبان لری بختیاری به معنی
خواست
خواست
کلمات دیگر: