خلی
فارسی به انگلیسی
عربی به فارسی
جوهر سرکه اي , سرکه مانند , ترش
مترادف و متضاد
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
خلی . [ خ ُ ] (حامص ) دیوانگی . سفاهت . ساده لوحی . چلچلی . (یادداشت بخط مؤلف ).
خلی .[ خ َ لی ی ] (ع ص ، اِ) مرد خالی از غم و فارغ و بری . || مرد بی زن . ج ، خلیون ، اخلیاء. || خانه ٔ زنبور که در وی عسل نهد. خم مانندی از گل و یا از چوب که درونش تهی گردانند تا زنبوران در آن عسل نهند. کندو. || اسفل درخت که به خم ماند. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
خلی. [ خ َ لا ] ( ع اِ ) گیاه تر. ج ، اخلاء. || هر تره برکنده. ج ، اخلاء.
خلی. [ خ َ لی ی ] ( ع ص ) بری از عیب. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ).
خلی.[ خ َ لی ی ] ( ع ص ، اِ ) مرد خالی از غم و فارغ و بری. || مرد بی زن. ج ، خلیون ، اخلیاء. || خانه زنبور که در وی عسل نهد. خم مانندی از گل و یا از چوب که درونش تهی گردانند تا زنبوران در آن عسل نهند. کندو. || اسفل درخت که به خم ماند. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ).
خلی. [ خ ُ لی ی ] ( ع ص ) شتری که در علفهای شیرین بچرد. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ).
خلی. [ خ ُ ] ( حامص ) دیوانگی. سفاهت. ساده لوحی. چلچلی. ( یادداشت بخط مؤلف ).
خلی. [ خ ُ ] ( اِ ) برقوق. رجوع به برقوق درین لغت نامه و جنگل شناسی ساعی ج 2 ص 241 شود.
خلی . [ خ َ لا ] (ع اِ) گیاه تر. ج ، اخلاء. || هر تره ٔ برکنده . ج ، اخلاء.
خلی . [ خ َ لی ی ] (ع ص ) بری از عیب . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
خلی . [ خ َل ْی ْ ] (ع مص ) درو و برکندن گیاه تر. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد). منه : خلی الخلی خلیاً. || بریدن و برکندن علف برای مواشی . منه : خلی المشایة. || لگام در دهن اسب انداختن . منه : خلی الفرس . || بیرون کردن لگام از دهن اسب . منه : خلی اللجام . || هیمه زیر دیگ نهادن . منه : خلی القدر. || گوشت در دیگ انداختن . منه : خلی القدر. || جو در توبره گرد آوردن . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). منه : خلی اشعیر فی المخلاة.
خلی . [ خ ُ ] (اِ) برقوق . رجوع به برقوق درین لغت نامه و جنگل شناسی ساعی ج 2 ص 241 شود.
خلی . [ خ ُ لی ی ] (ع ص ) شتری که در علفهای شیرین بچرد. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
دانشنامه عمومی
خَلیْ (khali) در گویش گنابادی یعنی خالی ، تهی ، پوچ || خُلیْ (kholi) در گویش گنابادی یعنی دیوانگی ، جنون ، بی مغزی
این روستا در دهستان بهمئی گرمسیری شمالی قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن زیر سه خانوار بوده است.
گویش مازنی
آب دهان