اتباع کم و کیف .
چند و چون
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
چند و چون. [ چ َ دُ ] ( اِ مرکب ، از اتباع ) کم و کیف.
- بی چند و چون ؛ بی گفتگو.
- گذشته از چند و چون ؛ مافوق کم و کیف :
ز هر چیز گنجی به پیش اندرون
شمارش گذر کرده از چند و چون.
- بی چند و چون ؛ بی گفتگو.
- گذشته از چند و چون ؛ مافوق کم و کیف :
ز هر چیز گنجی به پیش اندرون
شمارش گذر کرده از چند و چون.
فردوسی.
گویش مازنی
/chand o choon/ بگو مگو - اوضاع
۱بگو مگو ۲اوضاع
واژه نامه بختیاریکا
چند و چُند
پیشنهاد کاربران
کمیت و کیبفیت
quality
جای چند و چون/چون و چند نیست
کلمات دیگر: