دراز کشیدن
فارسی به انگلیسی
to lie down
lie, recline, stretch
فارسی به عربی
راحة
مترادف و متضاد
ماندن، خوابیدن، دروغ گفتن، واقع شدن، دراز کشیدن، قرار گرفتن، سخن نادرست گفتن، موقتا ماندن
گذاردن، دراز کشیدن، غنودن، ارمیدن
استراحت کردن، دراز کشیدن، تسامح کردن، از زیر کار شانه خالی کردن
فرهنگ فارسی
( مصدر ) ۱ - بدن خود را بر زمین کشیدن یا در بستر قرار دادن برای استراحت . ۲ - خوابیدن . ۳ - بطول انجامیدن : سخن دراز کشید .
لغت نامه دهخدا
دراز کشیدن. [ دِ ک َ / ک ِ دَ ] ( مص مرکب ) ممتد کردن بسمت بالا. یا ممتد کردن بطور افقی. دراز کردن. اًطالة. تَطویل. مَت . مَتن. مَتی ̍. مَغط. مُماناة: اتلئباب ؛ دراز کشیدن راه. اِسحنطار؛ دراز کشیدن و ناویدن و پهنا گشتن و طویل گردیدن. تطرید؛ دراز کشیدن تازیانه. تَقَضﱡب ؛ دراز کشیدن آفتاب شعاع را. تَمَتّی ؛ دراز کشیدن پشت در کشیدن کمان. زَفر؛ دراز کشیدن دم. کَعطلة؛ دراز کشیدن دست را و یازیدن. لَغد؛ دراز کشیدن گوش کسی را تا راست شود. مَتر و مَتْو؛ دراز کشیدن رسن. مَطل ؛ دراز کشیدن آهن و رسن را. طاحی ؛ مَمطول ؛ دراز کشیده. ( از منتهی الارب ). || پای درازکرده خفتن. ( آنندراج ). به درازا بر زمین یا فرش یا جامه ٔخواب خفتن. به درازا خفتن. خفتن بدرازا. بطول بر پشت خفتن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) : از دور که روی تخت دراز کشیده بود، مانند مجسمه ظریف و شکننده ای بنظر می آمد. ( سایه روشن صادق هدایت ص 14 ). || کمی بخواب رفتن. خفتن نه بخواب سنگین. اندکی استراحت کردن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). || مطول شدن. دور کشیدن. دیر کشیدن. طویل شدن. طولانی شدن. بطول انجامیدن. طول کشیدن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) : چون جنگ... قایم شد و دراز کشید فور، اسکندر را به مبارزت خواست. ( تاریخ بیهقی ). ملک پارسیان دراز کشید با آنک آتش پرست بودند. ( فارسنامه ابن البلخی ص 5 ). مقام ما در این ثغور دراز کشید و متغلبان دست درازی از حد ببردند. ( فارسنامه ابن البلخی ص 66 ). ما را معلوم شد که مقام شما دراز کشید، اکنون هرکه میتوانید بودن می باشید. ( فارسنامه ابن البلخی ص 67 ).
دست ذوق از طعام بازکشید
خفت و رنجوریش دراز کشید.
- دراز کشیدن سخن ؛ مفصل و مشروح و مطول شدن آن. طولانی شدن سخن : آن قصه سخت معروفست بنیاورده ام که سخن سخت دراز کشد. ( تاریخ بیهقی ). چون سخن دراز کشید، بهرام گفت : مرا نمی باید کی بدین سبب میان شما گفت و گوی رود. ( فارسنامه ابن البلخی ص 77 ).
|| طول دادن. طولانی ساختن. ادامه دادن سخن و حرف و جز آن :
گر بفرماید بگو برگوی خوش
لیک اندک گو دراز اندرمکش
ور بفرماید که اندرکش دراز
همچنان شرمین بگو با امر ساز.
دست ذوق از طعام بازکشید
خفت و رنجوریش دراز کشید.
سعدی.
اِنصیات ؛ دراز کشیدن جوانی. ( المصادر زوزنی ). مُلاجَّة؛ دراز کشیدن خصومت. ( از منتهی الارب ).- دراز کشیدن سخن ؛ مفصل و مشروح و مطول شدن آن. طولانی شدن سخن : آن قصه سخت معروفست بنیاورده ام که سخن سخت دراز کشد. ( تاریخ بیهقی ). چون سخن دراز کشید، بهرام گفت : مرا نمی باید کی بدین سبب میان شما گفت و گوی رود. ( فارسنامه ابن البلخی ص 77 ).
|| طول دادن. طولانی ساختن. ادامه دادن سخن و حرف و جز آن :
گر بفرماید بگو برگوی خوش
لیک اندک گو دراز اندرمکش
ور بفرماید که اندرکش دراز
همچنان شرمین بگو با امر ساز.
مولوی.
- دراز کشیدن آواز ؛ امتداد دادن آن. ممتدساختن آواز : دراز کشیدن . [ دِ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) ممتد کردن بسمت بالا. یا ممتد کردن بطور افقی . دراز کردن . اًطالة. تَطویل . مَت ّ . مَتن . مَتی ̍ . مَغط. مُماناة: اتلئباب ؛ دراز کشیدن راه . اِسحنطار؛ دراز کشیدن و ناویدن و پهنا گشتن و طویل گردیدن . تطرید؛ دراز کشیدن تازیانه . تَقَضﱡب ؛ دراز کشیدن آفتاب شعاع را. تَمَتّی ؛ دراز کشیدن پشت در کشیدن کمان . زَفر؛ دراز کشیدن دم . کَعطلة؛ دراز کشیدن دست را و یازیدن . لَغد؛ دراز کشیدن گوش کسی را تا راست شود. مَتر و مَتْو؛ دراز کشیدن رسن . مَطل ؛ دراز کشیدن آهن و رسن را. طاحی ؛ مَمطول ؛ دراز کشیده . (از منتهی الارب ). || پای درازکرده خفتن . (آنندراج ). به درازا بر زمین یا فرش یا جامه ٔخواب خفتن . به درازا خفتن . خفتن بدرازا. بطول بر پشت خفتن . (یادداشت مرحوم دهخدا) : از دور که روی تخت دراز کشیده بود، مانند مجسمه ٔ ظریف و شکننده ای بنظر می آمد. (سایه روشن صادق هدایت ص 14). || کمی بخواب رفتن . خفتن نه بخواب سنگین . اندکی استراحت کردن . (یادداشت مرحوم دهخدا). || مطول شدن . دور کشیدن . دیر کشیدن . طویل شدن . طولانی شدن . بطول انجامیدن . طول کشیدن . (یادداشت مرحوم دهخدا) : چون جنگ ... قایم شد و دراز کشید فور، اسکندر را به مبارزت خواست . (تاریخ بیهقی ). ملک پارسیان دراز کشید با آنک آتش پرست بودند. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 5). مقام ما در این ثغور دراز کشید و متغلبان دست درازی از حد ببردند. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 66). ما را معلوم شد که مقام شما دراز کشید، اکنون هرکه میتوانید بودن می باشید. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 67).
دست ذوق از طعام بازکشید
خفت و رنجوریش دراز کشید.
اِنصیات ؛ دراز کشیدن جوانی . (المصادر زوزنی ). مُلاجَّة؛ دراز کشیدن خصومت . (از منتهی الارب ).
- دراز کشیدن سخن ؛ مفصل و مشروح و مطول شدن آن . طولانی شدن سخن : آن قصه سخت معروفست بنیاورده ام که سخن سخت دراز کشد. (تاریخ بیهقی ). چون سخن دراز کشید، بهرام گفت : مرا نمی باید کی بدین سبب میان شما گفت و گوی رود. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 77).
|| طول دادن . طولانی ساختن . ادامه دادن سخن و حرف و جز آن :
گر بفرماید بگو برگوی خوش
لیک اندک گو دراز اندرمکش
ور بفرماید که اندرکش دراز
همچنان شرمین بگو با امر ساز.
- دراز کشیدن آواز ؛ امتداد دادن آن . ممتدساختن آواز :
ناخوش آواز اگر دراز کشد
نه خدا و نه خلق ازو خشنود.
- دراز کشیدن سخن ؛ طولانی ساختن آن . مفصل و مشروح کردن سخن .تطویل دادن آن . تطویل بلاطائل و سخن دراز و مطول گفتن . پرگویی کردن . پرحرفی نمودن . دراز نفسی کردن . اًکراء. (از منتهی الارب ) :
وگر آسمانی جز اینست راز
چه باید کشیدن سخنها دراز.
چنان دانم که خردمندان هرچند سخن دراز کشیدم ، بپسندند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 102). خواننده ٔ این تاریخ را به فضل و آزادگی ، ابرام و گرانی می باید کشید در اینکه سخن را دراز کشم . (تاریخ بیهقی ص 275). مقصود اینست باقی دراز کشیدنست سخن را،چون بسیار آرایش می کنند، مقصود فراموش می شود. (فیه ما فیه ص 85).
سخن دراز کشیدیم و همچنان باقیست
که ذکر دوست نیارد به هیچگونه ملال .
سخن دراز کشیدیم و همچنان باقیست
حدیث دلبر فتان و عاشق مفتون .
دست ذوق از طعام بازکشید
خفت و رنجوریش دراز کشید.
سعدی .
اِنصیات ؛ دراز کشیدن جوانی . (المصادر زوزنی ). مُلاجَّة؛ دراز کشیدن خصومت . (از منتهی الارب ).
- دراز کشیدن سخن ؛ مفصل و مشروح و مطول شدن آن . طولانی شدن سخن : آن قصه سخت معروفست بنیاورده ام که سخن سخت دراز کشد. (تاریخ بیهقی ). چون سخن دراز کشید، بهرام گفت : مرا نمی باید کی بدین سبب میان شما گفت و گوی رود. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 77).
|| طول دادن . طولانی ساختن . ادامه دادن سخن و حرف و جز آن :
گر بفرماید بگو برگوی خوش
لیک اندک گو دراز اندرمکش
ور بفرماید که اندرکش دراز
همچنان شرمین بگو با امر ساز.
مولوی .
- دراز کشیدن آواز ؛ امتداد دادن آن . ممتدساختن آواز :
ناخوش آواز اگر دراز کشد
نه خدا و نه خلق ازو خشنود.
سعدی .
- دراز کشیدن سخن ؛ طولانی ساختن آن . مفصل و مشروح کردن سخن .تطویل دادن آن . تطویل بلاطائل و سخن دراز و مطول گفتن . پرگویی کردن . پرحرفی نمودن . دراز نفسی کردن . اًکراء. (از منتهی الارب ) :
وگر آسمانی جز اینست راز
چه باید کشیدن سخنها دراز.
فردوسی .
چنان دانم که خردمندان هرچند سخن دراز کشیدم ، بپسندند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 102). خواننده ٔ این تاریخ را به فضل و آزادگی ، ابرام و گرانی می باید کشید در اینکه سخن را دراز کشم . (تاریخ بیهقی ص 275). مقصود اینست باقی دراز کشیدنست سخن را،چون بسیار آرایش می کنند، مقصود فراموش می شود. (فیه ما فیه ص 85).
سخن دراز کشیدیم و همچنان باقیست
که ذکر دوست نیارد به هیچگونه ملال .
سعدی .
سخن دراز کشیدیم و همچنان باقیست
حدیث دلبر فتان و عاشق مفتون .
سعدی .
واژه نامه بختیاریکا
لِنگِ والا وابیدِن
پیشنهاد کاربران
تمدد
Lay down
طاق واز افتادن ؛ به پشت خوابیدن. دراز کشیدن به پشت. ( یادداشت بخط مؤلف ) .
کلمات دیگر: