اداره می شود، اداره کردن، وصی، وصایت کردن، توزیع کردن، نظارت کردن، تقسیم کردن، تهیه کردن، اجرا کردن، تصفیه کردن، انجام دادن، اعدام کردن، کشتن، رهبری کردن
administrated
انگلیسی به فارسی
کلمات دیگر:
اداره می شود، اداره کردن، وصی، وصایت کردن، توزیع کردن، نظارت کردن، تقسیم کردن، تهیه کردن، اجرا کردن، تصفیه کردن، انجام دادن، اعدام کردن، کشتن، رهبری کردن