سعی کردن. [ س َع ْی ْ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) کوشش کردن. جهد کردن : سعی کنم در شکست و هیچ چیز از آنچه از بیعت به آن تعلق گرفته است. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 316 ). چگونه در هلاک گاو سعی کنم. ( کلیله و دمنه ).
قسمی که مرا نیافریدند
گر سعی کنم میسرم نیست.
سعدی.
و همگنان در استخلاصش سعی کردند. سعدی ( گلستان ).
چنان سعی کن کز تو ماند چو شیر
چو روبه چه باشی به وامانده سیر.
سعدی.
|| شتافتن و آن یکی از اعمال حج است که رفتن حجّاج باشد از صفا به مروه چهار بار و بازگشتن از مروه به صفا سه بار با ترتیب خاص :
گفت نی گفتمش چو کردی سعی
از صفا سوی مروه بر تقسیم.
ناصرخسرو.
رجوع به سعی شود.