کلمه جو
صفحه اصلی

معمولی


مترادف معمولی : رایج، عادی، متداول، متعارف، مرسوم، مستعمل، پیش پاافتاده، عام، مبتذل

متضاد معمولی : خاص، نامتعارف

برابر پارسی : پیش پا افتاده، بی ارزش، بی بها، ساده، میانه، بهنجار

فارسی به انگلیسی

ordinary, usual, commonplace, accustomed, common, everyday, forgettable, garden-variety, plain, homely, indifferent, mediocre, middling, mundane, natural, normal, regular, regulation, routine, run-of-the-mill, standard, stock, unspectacular, wonted, workaday, aloud

ordinary, usual, commonplace


accustomed, common, commonplace, everyday, forgettable, garden-variety, plain, homely, indifferent, mediocre, middling, mundane, natural, normal, ordinary, regular, regulation, routine, run-of-the-mill, standard, stock, unspectacular, usual, wonted, workaday


فارسی به عربی

ارض مشاعة , امر اعتیادی , جنرال , عادی

مترادف و متضاد

accustomed (صفت)
خو گرفته، معتاد، معمولی، ساده

habitual (صفت)
معتاد، معمولی، عادی، مرسوم، همیشگی، عادتی، مزاجی

wonted (صفت)
معتاد، معمولی، عادی

usual (صفت)
معتاد، معمولی، متداول، عادی، مرسوم، همیشگی، معمول

ordinary (صفت)
معمولی، ساده، خرجی، پیش پا افتاده، متداول، عادی

normal (صفت)
معمولی، ساده، متوسط، طبیعی، عادی، معمول، به هنجار

common (صفت)
معمولی، پیش پا افتاده، روستایی، متعارفی، عرفی، اشتراکی، مشاع، مشترک، متداول، عام، عمومی، عادی، مرسوم، عوام، عوامانه

commonplace (صفت)
معمولی، پیش پا افتاده، مبتذل، همه جایی، عادی

general (صفت)
معمولی، جامع، متداول، عام، عمومی، همگانی، قابل تعمیم، کلی، همگان

rife (صفت)
معمولی، پر، متداول، عمومی، عادی، زیاد، شایع، مملو

banal (صفت)
معمولی، بی مزه، پیش پا افتاده، مبتذل، همه جایی

common-or-garden (صفت)
معمولی

run-of-the-mill (صفت)
معمولی، متوسط، برجسته نبوده در جنس

رایج، عادی، متداول، متعارف، مرسوم، مستعمل ≠ خاص، نامتعارف


پیش‌پاافتاده، عام، مبتذل


۱. رایج، عادی، متداول، متعارف، مرسوم، مستعمل
۲. پیشپاافتاده، عام، مبتذل ≠ خاص، نامتعارف


فرهنگ فارسی

( صفت ) منسوب به معمول رایج متداول عادی : کاغذ معمولی حروف معمولی حروف معمولی : [ بسوارها دستور داد که دو آخور باندازه دو برابر آخورهای معمولی براین بسترها بیفزایند . ] ( ایران باستان ۱۸۱۸ : ۲ )
ماخوذ از تازی معتاد و رسمی و مقرری و استمراری .

فرهنگ معین

( ~. ) [ ع - فا. ] (ص نسب . ) منسوب به معمول ، رایج ، متداول ، عادی .

لغت نامه دهخدا

معمولی. [ م َ ] ( ص نسبی ) مأخوذ از تازی ، معتادو رسمی و مقرری و استمراری. ( ناظم الاطباء ). عادی.
- حروف معمولی ؛ حروف مطبعه که ریز باشد در همان قالب ، مقابل حروف سیاه. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
- معمولی سنوات ؛ مقرری و انعام که همه ساله داده می شود. ( ناظم الاطباء ).
- || هرچیز که همه ساله بجا آورده می شود. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ عمید

۱. عادی، متوسط.
۲. متداول، رایج.

فرهنگ فارسی ساره

بهنجار، روامند


جدول کلمات

عادی

پیشنهاد کاربران

این واژه عربی و به معنی عادی و متداول است و پارسی آن اینهاست:
شونیک ( پهلوی )
لوکیا lokyã ( سنسکریت )
لایوک ( سنسکریت: لایوکیا )
پِریاس ( سنسکریت: پْرایَسَس )

روامند، بهنجار ( سره )

این واژه مانند بیشتر واژه های عربی در فارسی بی معنی و اضافی است، به نظم به جای آن میتوان از واژه میانه بهره برد ، فلان چاق است یا لاغر ؟ میانه
فلانی زشته یا زیبا ؟ میانه
و از برابر های دیگر هم می توان بهره برد با رویکرد به معنی جمله

میان میانه

رایج، عادی، متداول، متعارف، مرسوم، مستعمل، پیش پاافتاده، عام، مبتذل، نرمال

همگانی

در پارسی ما واژه ی شونیک را داریم به جای واژه ی معمولی. مردم معمولی = مردم شونیک. خیلی هم زیباست این لغت

واژه ی همگانی را بجای عمومی بکار میبرند.

شونی/شونیک ( در پهلوی )


کلمات دیگر: