مترادف میل کردن : تناول کردن، خوردن، آشامیدن، صرف کردن، متمایل شدن، گرایش یافتن، تمایل پیدا کردن، علاقه مند شدن، رو کردن، روی آوردن
برابر پارسی : گراییدن
میل کردن
مترادف میل کردن : تناول کردن، خوردن، آشامیدن، صرف کردن، متمایل شدن، گرایش یافتن، تمایل پیدا کردن، علاقه مند شدن، رو کردن، روی آوردن
برابر پارسی : گراییدن
فارسی به انگلیسی
فارسی به عربی
س
مترادف و متضاد
رو کردن، روی آوردن
۱. تناول کردن، خوردن، آشامیدن، صرف کردن
۲. متمایلشدن، گرایش یافتن
۳. تمایل پیدا کردن، علاقهمند شدن
۴. رو کردن، روی آوردن
خواستن، خواستار بودن، میل کردن، وصیت کردن، اراده کردن، فعل کمکی'خواهم'
پرستاری کردن، گراییدن، مواظب بودن، میل کردن، نگهداری کردن از، وجه کردن، متمایل بودن به، گرایش داشتن
تناول کردن، خوردن، آشامیدن، صرف کردن
متمایلشدن، گرایش یافتن
تمایل پیدا کردن، علاقهمند شدن
فرهنگ فارسی
( مصدر ) ۱ - رغبت کردن تمایل یافتن.۲ - بسویی متوجه شدن :[ آنگاه که میل زوال کند (شمس ) و روی بغروب نهد..] ۳- اعراض کردن منحرف شدن : [ چون روزگاراز طریق سازگاری میل کند میل در چشم بصیرت کشد...] میل کشیدن . ( مصدر ) : [ سلطان بفرمود تا قاور در شربت زهرچشانیدند و هر دو چشم پسرش را میل کشیدند .]
فرهنگ معین
(مِ یْ. کَ دَ ) [ ع - فا. ] (مص ل . ) ۱ - رغبت کردن . ۲ - خوردن و آشامیدن .
پیشنهاد کاربران
رو آوردن
ارزو
ارسال چیزی از طریق ایمیل
کلمات دیگر: