کلمه جو
صفحه اصلی

مسئول


مترادف مسئول : مکلف، موظف، وظیفه مند، سرپرست، مامور، متصدی، مدیر، وظیفه شناس

برابر پارسی : سرپرست، پاسخور، پاسخ گو، پاسخ ده

فارسی به انگلیسی

accountable, attendant, amenable, custodian, responsible


liable


responsible, accountable, liable, attendant, amenable, custodian

responsible


مترادف و متضاد

اسم


۱. مکلف، موظف، وظیفهمند
۲. سرپرست، مامور، متصدی، مدیر
۳. وظیفهشناس


مکلف، موظف، وظیفه‌مند


سرپرست، مامور، متصدی، مدیر


وظیفه‌شناس


answerable (صفت)
جوابگو، ضامن، مسئول، ملتزم، پاسخ دار، جواب دار

liable (صفت)
متمایل، مسئول، قابل پرداخت

undertaking (صفت)
مسئول، متعهد، متقبل

فرهنگ معین

(مَ ) [ ع . مسؤول ] (اِمف . ) خواسته شده ، پرسیده شده .

فرهنگ عمید

۱. سرپرست، رئیس.
۲. کسی که نسبت به چیزی وظیفه یا تعهد دارد.
۳. آن که مورد پرسش یا بازخواست قرار می گیرد.

فرهنگ فارسی ساره

پاسخده، پاسخ گو، سرپرست


پیشنهاد کاربران

سرپرست ، پاسخگو

جوابگو

این واژه ایرانی است چون از خانواده سوال است:
واژه سوال savāl ( sav=دانش - فهم - حل آل=پسوند ویژگی مانند چنگال ) به معنای فهم آور حل کننده داناگر ساخته شده از sav همخانواده با لغت اوستایی ساویز s�viz به معنای آموزگار و لغت saveir در زبانهای آنگلو - نورمن که معنای آن دانش knowledge است. همتای سوال در زبان پهلوی لغت ازدی ( azd=دانش - اطلاع ی=پسوند نسبت ) است که نشان میدهد در زبانهای آریایی از واژگان دانش فهم اطلاع در ساختن معنای سوال فایده برده اند. ازینرو لغت ایرانی سوال savāl که آنرا در تاجیکستان با همین لپز ( لفظ ) میخوانند رپتی ( ربطی ) ندارد به لغت اکدی - بابلی سوال soāl ( در اصل شئالوša’ālu *=حسابرسی - بازخواست - محاکمه ) همتای لغت اوستایی فرس که امروزه ایندو لغت دچار دگرگونی کاربری شده و در معنای پرسش ( =کاواژ ) به کار میروند.



*پیرس:

Iranian Languages and Texts from Iran and Turan: Ronald E. Emmerick

زمینه ساز، مایه، بستر ساز، بانی، وام دار و واژگان بالا
بادرود

Representative.

آنکه محل سؤال قرار گیرد ، آنکه بتوان از او سؤال کرد

کاردار
با سپاس از واکاوی اشکان

سپردار

کسی که مورد سیوال باید باشد و سیوال پذیر باشد

سرپرستی که باید پاسخگو باشد.

کسیکه پذیرای مسئولیت گردیده و باید به نارسایی های مسئولیت خود پاسخ گو باشد

مسئول پادشاه مستبد نیست بلکه خادمی است که بر حیطه اختیارات خود حکومت میکند

مسئول دولت=رئیس کابینه ای که یا مثل ایران و آمریکا رئیس جمهور نام دارد یا مثل کانادا انگلستان استرالیا ژاپن آلمان صدرالوزرا نخست وزیر و فرزین نام دارد فرق نمیکند مسئول تمام امور دولتی است

مسئول کل همان رئیس جمهور و فرزین و صدر الوزرا است که تمام امور مشروع در حیطه و محوطه اختیارات قانونی او می باشد و مسیولین دیگر زیر نظر او هستند

مسیول وزیر هر وزراتخانه یک مسیول است که او نیز برای هر قسمت و هراستان یک مدیر کل مسئول میگمارد

هر وزیر بتعداد استان ها مدیر کل را مسئول می گمارد و مدیرکل به تعداد شهرستان های تابع خود رئیس و مسیول باز خواست و پاسخگویی دارد واژه ریاست بی ادبانه و بی احترامی به احاد ملت است و درست واژه مسیول است مثل یک رئیس جمهور و یا یک پادشاه میتواند برای کار شخصی خود به مسیول رجوع کند کجا او مثلا در مقابل رئیس جمهور یا یک شخص مهم یا استاد و متخصص او رئیس نیست او مسئول است ولی ارباب رجوع از باب احترام باید به او رئیس بگوید نه اینکه خودش تابلو ریاست بزند این نکته خیلی مهم است. . .

گرچه دوستان دیدگاههای بس درخوری نوشته اند ولی باید بگوییم که این واژه تازی است و افزون بر واژگانی که برشمردیم واژه
دست اندرکار نیز راپیشنهاد میکنیم!
بادرود

سرپرسشنده ( سرپرست پرسش شونده )

بازخواست شونده پاسخگو مواخذه شونده

مسوول، پاسخگو

بجای �مسئول�، بهتر است �مسوول� نوشت؛ گرچه در بسیاری جاها بجای آن می توان از واژه ی �پاسخگو� سود جست. به همین ترتیب، بهتر است بجای �سئوال�، �سوال� نوشته شود یا بهتر از آن، واژه ی �پرسش� را بکار برد.

برگرفته از پی نوشت یادداشتی در پیوند زیر:
ب. الف. بزرگمهر ۲۲ اسپند ماه ۱۳۹۳
https://www. behzadbozorgmehr. com/2015/03/blog - post_80. html

افزون بر واژگان گفته شده، برابر نهاد پارسی واژه ( مسئول ) ، واژه ( دست اَندَرکار ) می باشد.
مسئولان = دست اندرکاران

سردمدار_سرپرست_پاسخگو_دست اندرکار

سرکار. . . مانند. . سرکارگر به معنی رئیس کارگر. . . کاردار. . دست اندرکار.

وظیفه دار

ورز دار . ( ورز . . کار وظیفه )

گرداننده / فرستاده / کشور دار /


کلمات دیگر: