کوشا. ( نف ) جد و جهد کننده و کوشش نماینده. ( ناظم الاطباء ). کوشنده. سعی کننده. مقابل تنبل و کاهل. ( فرهنگ فارسی معین ). ساعی. جاهد. جادّ. مُجِدّ. جهدکننده در کار. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
به هر کار کوشا بباید
بدن به دانش نیوشا بباید شدن.
فردوسی.
به
هستی یزدان نیوشاترم
همیشه سوی داد کوشاترم.
فردوسی.
چنین داد پاسخ که کوشا به دین
ز گیتی نیابد مگر آفرین.
فردوسی.
بسی گنبد از سنگ بد ساخته
به سنگین ستونها برافراخته
که کوشا دوصد مرد زورآزمای
نه برتافتی زآن ستونی به جای.
اسدی.
و حکما گفته اند کوشا باشید تا آبادان باشید... ( قابوسنامه ).
به الفنجگاه اندرونی بکوش
که جز مرد کوشا نیابد منال.
ناصرخسرو.
این هست ولیک نیستت حاجت
تا از پی رزقها شوی کوشا.
مسعودسعد.
- کوشاتر ؛ کوشنده تر. کوشش کننده تر. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
بدو گفت آن کس که کوشاتر است
دو گوشش به دانش نیوشاتر است.
فردوسی.
|| به معنی کوشنده و سعی کننده در جنگ و جدال باشد. ( برهان ). جهدکننده در جنگ. ( ناظم الاطباء ).