مترادف فروزنده : پرفروغ، درخشان، روشن، فروغمند
فروزنده
مترادف فروزنده : پرفروغ، درخشان، روشن، فروغمند
فارسی به انگلیسی
luminous, shining
effulgent, flashy, shining
فرهنگ اسم ها
اسم: فروزنده (دختر) (فارسی) (تلفظ: foruzande) (فارسی: فروزنده) (انگلیسی: foruzande)
معنی: نور و روشنی دهنده، روشن و تابان، درخشان، ( به مجاز ) آراینده، ( صفت فاعلی از فروختن و فروزیدن )، افروخته و مشتعل، ( در قدیم ) ( به مجاز ) رونق دهنده و زینت بخش، روشن، تابان، روشن کننده، افروزنده
معنی: نور و روشنی دهنده، روشن و تابان، درخشان، ( به مجاز ) آراینده، ( صفت فاعلی از فروختن و فروزیدن )، افروخته و مشتعل، ( در قدیم ) ( به مجاز ) رونق دهنده و زینت بخش، روشن، تابان، روشن کننده، افروزنده
(تلفظ: foruzande) (صفت فاعلی از فروختن و فروزیدن) ، نور و روشنی دهنده ؛ روشن و تابان ، افروخته و مشتعل ؛ (در قدیم) (به مجاز) رونق دهنده و زینت بخش ، آراینده .
مترادف و متضاد
پر جلوه، رخشان، رخشنده، فروزنده
پرفروغ، درخشان، روشن، فروغمند
فرهنگ فارسی
افروزنده، روشن کننده، درخشنده، درخشان
فرهنگ معین
(فُ زَ دِ ) (ص فا. ) روشن کننده .
لغت نامه دهخدا
فروزنده. [ ف ُ زَ دَ / دِ ] ( نف ) روشن کننده. ( آنندراج ). افروزنده. ( ناظم الاطباء ).شعله ور سازنده : فروغ آتش اگرچه فروزنده خواهد که پست شود به ارتفاع گراید. ( کلیله و دمنه ).
- فروزنده خاور. رجوع به مدخل فروزنده خاور شود.
|| رونق دهنده :
که ای نامور پور شاه جهان
فروزنده تخت شاهنشهان.
نوازنده چنگ باگوشوار.
همیشه فروزنده تاج و گاه.
به زرینه جام اندرون لعل مل
فروزنده چون لاله بر زرد گل.
فروزنده نوری است صافی و پاک.
نگینی فروزنده چون مشتری.
|| ( اِ ) کنایت از خورشید باشد :
چو زرین شد این چادر مشکبوی
فروزنده بر چرخ بنمود روی.
همی تا برآید فروزنده هر شب
بر این آبگون روی گردون اخضر.
- فروزنده خاور. رجوع به مدخل فروزنده خاور شود.
|| رونق دهنده :
که ای نامور پور شاه جهان
فروزنده تخت شاهنشهان.
دقیقی.
فروزنده مجلس و می گسارنوازنده چنگ باگوشوار.
فردوسی.
که جاوید بادا سرافراز شاه همیشه فروزنده تاج و گاه.
فردوسی.
|| درخشنده و تابنده و نوردهنده. ( ناظم الاطباء ). درخشان. روشن. تابان : به زرینه جام اندرون لعل مل
فروزنده چون لاله بر زرد گل.
عنصری.
به بالای دودی چنین هولناک فروزنده نوری است صافی و پاک.
نظامی.
به دستش در از رنگ انگشتری نگینی فروزنده چون مشتری.
نظامی.
- فروزنده رو. رجوع به مدخل فروزنده رو شود.|| ( اِ ) کنایت از خورشید باشد :
چو زرین شد این چادر مشکبوی
فروزنده بر چرخ بنمود روی.
فردوسی.
|| نیز ماه و ستارگان را گویند : همی تا برآید فروزنده هر شب
بر این آبگون روی گردون اخضر.
فرخی.
فرهنگ عمید
۱. افروزنده، روشن کننده.
۲. درخشنده، درخشان.
۲. درخشنده، درخشان.
پیشنهاد کاربران
رواج دهنده
فروزنده : افروزنده ، روشن کننده
دکتر کزازی در مورد واژه ی فروزنده می نویسد : ( ( فروزنده ریخت کوتاه شده ی " افروزنده" است . دگرگونی در واژه بدین شیوه رخ داده است . اَفروزنده ، فَروزنده ، فُروزنده . نمونه هایی دیگر از این دست ، "فُسرده " است از اَفسردن و" فُشرده" از اَفشردن. ستاگ واژه ، فروز، ریختی است از فروغ به معنی روشنایی . ) )
خداوند کیوان و گردان سپهر
فروزنده ی ماه و ناهید و مهر
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 171 )
دکتر کزازی در مورد واژه ی فروزنده می نویسد : ( ( فروزنده ریخت کوتاه شده ی " افروزنده" است . دگرگونی در واژه بدین شیوه رخ داده است . اَفروزنده ، فَروزنده ، فُروزنده . نمونه هایی دیگر از این دست ، "فُسرده " است از اَفسردن و" فُشرده" از اَفشردن. ستاگ واژه ، فروز، ریختی است از فروغ به معنی روشنایی . ) )
خداوند کیوان و گردان سپهر
فروزنده ی ماه و ناهید و مهر
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 171 )
روشن کننده . روشنی بخش
درخشنده
کلمات دیگر: