کلمه جو
صفحه اصلی

کامیاب


مترادف کامیاب : بختیار، برخوردار، بهره مند، پیروز، خوشبخت، سعادتمند، شادکام، کامران، کامروا، کامکار، متمتع، مظفر، موفق، نیکبخت

متضاد کامیاب : مایوس، محروم، ناامید، ناکام

فارسی به انگلیسی

successful


hit, lucky, prosperous, successful, triumphant, viable, well-to-do


successful, hit, lucky, prosperous, triumphant, viable, well-to-do

فارسی به عربی

ناجح

فرهنگ اسم ها

(تلفظ: kāmyāb) (به مجاز) آن که به خواست و آرزویش رسیده است ، پیروز .


اسم: کامیاب (پسر) (فارسی) (تلفظ: kāmyāb) (فارسی: کامياب) (انگلیسی: kamyab)
معنی: ( مجاز ) آن که به خواست و آرزویش رسیده است، پیروز، موفق، آن که به خواست و آرزویش رسیده باشد

مترادف و متضاد

بختیار، برخوردار، بهره‌مند، پیروز، خوشبخت، سعادتمند، شادکام، کامران، کامران، کامروا، کامکار، متمتع، مظفر، موفق، نیکبخت ≠ مایوس، محروم، ناامید، ناکام


succeeder (اسم)
لاحق، جانشین، کامیاب

prosperous (صفت)
خوشبخت، موفق، سرسبز، کامیاب، کامکار

successful (صفت)
پیروز، عاقبت بخیر، موفق، کامیاب، نیک انجام

palmy (صفت)
کامیاب، دارای نخل

فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - کامروا کامران کامجو ی مقضی المرام مقابل نا کام : [ در چرنداب تبریز بشرف سجد. شهریار کامکار کامیاب مشرف شدند ] . ۲ - موفق فیروز مند .

فرهنگ معین

(ص مر. ) برخوردار، خوشبخت .

لغت نامه دهخدا

کامیاب. [ کام ْ ] ( نف مرکب ) کامروا. ( آنندراج ). موفق. نایل بمراد. کام کش :
چنانم نماید دل کامیاب
که می بینم این کام دل را بخواب.
نظامی.
خیز بشمشیر صبح سر ببر این مرغ را
تحفه نوروز ساز پیش شه کامیاب.
خاقانی.
- کامیاب بودن ؛ مراد حاصل کردن. بختیار و برخوردار بودن :
به بیداریست یارب یا به خواب است
که جان من ز جانان کامیاب است.
جامی.
- کامیاب کردن ؛ به مراد رساندن. بهره مند ساختن :
گر چه وهنی رسید از ایامش
زودش ایام کامیاب کند.
خاقانی ( دیوان چ سجادی ص 853 ).

فرهنگ عمید

کسی که به مراد و مقصود خود رسیده، موفق، خوشبخت، کامروا.

پیشنهاد کاربران

کامیاب به ایرانی کامیاب پیروز


کسی که موفق و رو به راهه و از همه چیز تو زندگی برخورداره. . . راضی و خوشحال و خوشنوده


کلمات دیگر: