کلمه جو
صفحه اصلی

شیرو

فرهنگ اسم ها

اسم: شیرو (پسر) (فارسی) (تاریخی و کهن) (تلفظ: širu) (فارسی: شيرو) (انگلیسی: shiru)
معنی: منسوب به شیر، ( به مجاز ) دلیر و شجاع، از شخصیت های شاهنامه، نام یکی از پسران گشتاسپ پادشاه کیانی، ( شیر، او/uـ/ = ( پسوند نسبت ) )، ( اَعلام ) ( در شاهنامه ) ) پسر گشتاسب، که همراه برادرانش، در جنگ با ارجاسپ تورانی کشته شد، ) پهلوان تورانی، که در جنگ منوچهر با سلم و تور، به دست گرشاسپ پهلوان ایرانی کشته شد، ) پهلوان ایرانی که همراه با قارِن پسر کاوه ی آهنگر، بر دژ آلانان دست یافتند و آن را ویران کردند، ( شیر+ او/uـ/ = ( پسوند نسبت ) )، ( در شاهنامه ) پسر گشتاسب که با دو برادر خود اردشیر و شیدسب در جنگ با ارجاسب تورانی کشته شدند و نام چند تن از پهلوانان ایرانی، و بنا به بعضی از نسخه های شاهنامه

(تلفظ: širu) (شیر+ او/uـ/ = (پسوند نسبت)) ، منسوب به شیر ؛(به مجاز) دلیر و شجاع ؛ (در شاهنامه) پسر گشتاسب که با دو برادر خود اردشیر و شیدسب در جنگ با ارجاسب تورانی کشته شدند و نام چند تن از پهلوانان ایرانی .


لغت نامه دهخدا

شیرو. ( اِخ ) نام یک پهلوان معاصر با گشتاسپ. ( فرهنگ لغات ولف ) :
بیامد پس آزاده شیرو چو گرد
دلش گشت پرخون و رخساره زرد.
فردوسی.

شیرو. ( اِخ ) نام پسر خسرو پرویز. شیروی. شیرویه ( واو آخر در آخر شیرو ادات اعزاز و تحبیب است مانند پاپو، خواجو و کاکو ). ( لغات شاهنامه ص 193 ). نام پادشاهی از پادشاهان ایران که پسر خسرو پرویز بود. ( فرهنگ لغات ولف ). رجوع به شیرویه شود.

شیرو. ( اِخ ) ابن رستم بن سرخاب بن قارن. از سپهبدان باوندیه طبرستان بود. پس از آنکه رافعبن هرثمه پدر او را در یکی از قلاع مازندران محبوس ساخت. او با امداد سامانیان والی مازندران شد و پس از سی وپنج سال وفات کرد. وبیرونی با وی صحبت داشته است و در آثارالباقیه از او روایت می کند. و در معجم البلدان یاقوت آمده است که وی بر تمامی طبرستان و دیلم و فومن مسلط گشت و به زمان وی نصربن احمد سامانی به قصد ری توجه کرد و به هزارجریب رسید و اسپهبد راه بر او بگرفت و نصر سی هزاردینار بداد و او وی را راه داد. ( یادداشت مؤلف ).

شیرو. (اِخ ) ابن رستم بن سرخاب بن قارن . از سپهبدان باوندیه ٔ طبرستان بود. پس از آنکه رافعبن هرثمه پدر او را در یکی از قلاع مازندران محبوس ساخت . او با امداد سامانیان والی مازندران شد و پس از سی وپنج سال وفات کرد. وبیرونی با وی صحبت داشته است و در آثارالباقیه از او روایت می کند. و در معجم البلدان یاقوت آمده است که وی بر تمامی طبرستان و دیلم و فومن مسلط گشت و به زمان وی نصربن احمد سامانی به قصد ری توجه کرد و به هزارجریب رسید و اسپهبد راه بر او بگرفت و نصر سی هزاردینار بداد و او وی را راه داد. (یادداشت مؤلف ).


شیرو. (اِخ ) نام پسر خسرو پرویز. شیروی . شیرویه (واو آخر در آخر شیرو ادات اعزاز و تحبیب است مانند پاپو، خواجو و کاکو). (لغات شاهنامه ص 193). نام پادشاهی از پادشاهان ایران که پسر خسرو پرویز بود. (فرهنگ لغات ولف ). رجوع به شیرویه شود.


شیرو. (اِخ ) نام یک پهلوان معاصر با گشتاسپ . (فرهنگ لغات ولف ) :
بیامد پس آزاده شیرو چو گرد
دلش گشت پرخون و رخساره زرد.

فردوسی .



دانشنامه عمومی

شیرو ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:
شورآب (ایجرود)
آماکوسا شیرو
شیرو ایشی

گویش مازنی

/shiroo/ گاوی که پیشانی و دم آن سفید است

گاوی که پیشانی و دم آن سفید است


پیشنهاد کاربران

نام تنها خواهر گل محمد در رمان بی نظیر کلیدر ( معشوفه ی شیدا و موسی ، همسر ماه درویش )

( 白 ) سفید

شیرو:
دکتر کزازی در مورد واژه ی " شیرو" می نویسد : ( ( شیرو نامی است که از دو پاره ی شیر / و ( =پساوند ) ساخته شده است و در معنی پهلوانی است که در دلیری به شیر می ماند . اگر ریخت همتای آن را در پهلوی باز بخواهیم ساخت ، شگروگ šagrūg می تواند بود . ) )
( ( سپهدار چون قارن کاوَگان ؛
سپهکش چو شیروی و چون آوَگان ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 360. )



کلمات دیگر: