کلمه جو
صفحه اصلی

تورک

فارسی به انگلیسی

jackal

فرهنگ اسم ها

اسم: تورک (پسر) (فارسی) (تلفظ: turak) (فارسی: تورک) (انگلیسی: turak)
معنی: نام پسر شیدسب پادشاه زابلستان

فرهنگ فارسی

توره، شغال
( اسم ) خرفه
برگردانیدن پای بر ستور جهت آسایش یا جهت ترک . یا اقامت ورزیدن در جایی . یا قادر گردیدن بر کاری .

مجموعه‌ای از نشانه‌های راهنما که در صفحۀ کانونی یک سامانۀ اپتیکی قرار داده می‌شود


لغت نامه دهخدا

تورک. ( اِ ) نقطه سپیدی که بر سیاهی یا سپیدی چشم افتد. کوکب. ( زمخشری از یادداشت بخط مرحوم دهخدا ). دانه های سپید که بر چشم دردگین پیدا شود. آبله ریزه سرخ یا سپید که بر چشم افتد. بَجَّه. نقطه سرخی از خون بسته در چشم از بیماری چشم با ضربتی. طَرفَه. ( از یادداشتهای مرحوم دهخدا ). || دانه و هسته انگور در اصفهان. ( یادداشت ایضاً ).

تورک. [ ت َ وَرْ رُ ] ( ع مص ) برگردانیدن پای را بر ستور جهت آسایش یا جهت ترک. ( منتهی الارب )( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). برگردانین پای را بر ستور جهت آسایش و یا جهت فرودآمدن. ( ناظم الاطباء ). منه قولهم : لاترک فان الوروک مصرعة. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || درنگی نمودن در حاجت و آهستگی کردن در آن : تورک عن الحاجة. || در پلیدی خود آلوده گشتن ؛ تورک فی خرئه. || اقامت ورزیدن در جایی : تورک بالمکان. ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || بر سرین نشستن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || تکیه نمودن بر سرین. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || زیر بغل گرفتن کودک را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || بر یک سرین نشاندن مادر کودک را. یقال : تورکت المراءة الصبی ؛ ای جعلهاعلی ورکها معتمداً علیها. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). و منه : جاءَت فاطمة متورکة الحسن. ( اقرب الموارد ). || بر یک سرین خفتن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ): نام متورکاً؛ ای متکثاً علی احد جنبیه. ( اقرب الموارد ). || سرین بر پای نهادن در نماز یا هر دو سرین یا یک سرین بر زمین نهادن در آن. قال الازهری : التورک فی الصلوة ضربان سنة و مکروه اما السنة فهو ینحی رجلیه فی التشهد الاخیر و یلصق مقعده بالارض و اما المکروه فهو یضع یدیه علی ورکیه فی الصلوةو هو قائم و قد نهی عنه و کان مجاهد لایری بأساً بتورک الرجل علی رجله الیمنی فی الصلوة و فی حدیث آخر کره أن یسجد الرجل متورکاً؛ ای أن یرفع ورکه اذا سجد حتی یفحش فی ذلک و قیل أن یلصق الیتیه بعقبیه فی السجود. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || قادر گردیدن بر کاری. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ) ( از اقرب الموارد ).

تورک . (اِ) نقطه ٔ سپیدی که بر سیاهی یا سپیدی چشم افتد. کوکب . (زمخشری از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). دانه های سپید که بر چشم دردگین پیدا شود. آبله ریزه ٔ سرخ یا سپید که بر چشم افتد. بَجَّه . نقطه ٔ سرخی از خون بسته در چشم از بیماری چشم با ضربتی . طَرفَه . (از یادداشتهای مرحوم دهخدا). || دانه و هسته ٔ انگور در اصفهان . (یادداشت ایضاً).


تورک . [ ت َ وَرْ رُ ] (ع مص ) برگردانیدن پای را بر ستور جهت آسایش یا جهت ترک . (منتهی الارب )(آنندراج ) (از اقرب الموارد). برگردانین پای را بر ستور جهت آسایش و یا جهت فرودآمدن . (ناظم الاطباء). منه قولهم : لاترک فان الوروک مصرعة. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || درنگی نمودن در حاجت و آهستگی کردن در آن : تورک عن الحاجة. || در پلیدی خود آلوده گشتن ؛ تورک فی خرئه . || اقامت ورزیدن در جایی : تورک بالمکان . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || بر سرین نشستن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || تکیه نمودن بر سرین . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || زیر بغل گرفتن کودک را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || بر یک سرین نشاندن مادر کودک را. یقال : تورکت المراءة الصبی ؛ ای جعلهاعلی ورکها معتمداً علیها. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (از اقرب الموارد). و منه : جاءَت فاطمة متورکة الحسن . (اقرب الموارد). || بر یک سرین خفتن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد): نام متورکاً؛ ای متکثاً علی احد جنبیه . (اقرب الموارد). || سرین بر پای نهادن در نماز یا هر دو سرین یا یک سرین بر زمین نهادن در آن . قال الازهری : التورک فی الصلوة ضربان سنة و مکروه اما السنة فهو ینحی رجلیه فی التشهد الاخیر و یلصق مقعده بالارض و اما المکروه فهو یضع یدیه علی ورکیه فی الصلوةو هو قائم و قد نهی عنه و کان مجاهد لایری بأساً بتورک الرجل علی رجله الیمنی فی الصلوة و فی حدیث آخر کره أن یسجد الرجل متورکاً؛ ای أن یرفع ورکه اذا سجد حتی یفحش فی ذلک و قیل أن یلصق الیتیه بعقبیه فی السجود. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || قادر گردیدن بر کاری . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (از اقرب الموارد).


فرهنگ عمید

شغال.


خرفه#NAME?


= خرفه
شغال.

دانشنامه عمومی

تورک (اندیکا). تورک، روستایی از توابع بخش اندیکا شهرستان مسجدسلیمان در استان خوزستان ایران است.
این روستا در دهستان چلو قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۶۶ نفر (۱۴خانوار) بوده است.

فرهنگستان زبان و ادب

{reticle, reticule, graticule} [فیزیک] مجموعه ای از نشانه های راهنما که در صفحۀ کانونی یک سامانۀ اپتیکی قرار داده می شود

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] تورّک در سه معنا به کار رفته است: ۱. نشستن بر ران چپ و نهادن پشت پای راست بر کف پای چپ. ۲. سنگینی بدن را گاه بر پای راست و گاه بر پای چپ نهادن. ۳. گذاشتن دستها بر بالای ران و تکیه کردن بر آن. از معنای نخست در باب صلات سخن گفته شده است.
۱. نشستن بر ران چپ و نهادن پشت پای راست بر کف پای چپ. ۲. سنگینی بدن را گاه بر پای راست و گاه بر پای چپ نهادن. ۳. گذاشتن دستها بر بالای ران و تکیه کردن بر آن.
تورّک به معنای دوم و سوم در حال ایستادن انجام می شود.

تخصّر
از معنای سوم به «تخصّر» نیز تعبیر شده است؛ هرچند برخی آن را غیر از تخصّر دانسته و تخصّر را به تکیه دادن بر تهیگاه تعریف کرده اند.

معنای مشهور در تورّک
تورّک به معنای نخست، مشهور است. از آن در باب صلات سخن گفته شده است.

حکم تورّک
...

[ویکی شیعه] تَوَرُّک قرار دادنِ پای چپ زیر ساق پای راست و نشستن بر ران چپ است. این نوع نشستن در هنگام تشهد نماز، مستحب است.

گویش مازنی

/toorak/ تبر کوچک & قله ای به ارتفاع ۳۰۴ - متر در کلاردشت

تبر کوچک


قله ای به ارتفاع ۳۰۴۲ متر در کلاردشت


واژه نامه بختیاریکا

( تورک + ) آبله

پیشنهاد کاربران

تورَک یعنی توره کوچک
توره یعنی شغال
پس تورک یعنی شغال کوچک

به معنی در گویش لکی به معنی شُغال

گرگ


کلمات دیگر: