شکفته و وا شده یا دمیده شده .
شگفته
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
شگفته. [ ش ِ گ ُ ت َ / ت ِ ] ( ن مف ) شکفته. واشده. شکفته. رجوع به شکفته شود. || دمیده شده. ( ناظم الاطباء ). || خندان. متبسم. ( یادداشت مؤلف ).
- جبین شگفته ؛ جبین شکفته. خندان روی. متبسم :
خلق از عارض تو ممنونند
که ظهوری جبین شگفته اوست.
- جبین شگفته ؛ جبین شکفته. خندان روی. متبسم :
خلق از عارض تو ممنونند
که ظهوری جبین شگفته اوست.
ظهوری ( از آنندراج ).
و رجوع به شکفته شود.کلمات دیگر: