قصیری
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
قصیری. [ ق ُ ص َ ] ( ص نسبی ) نسبت است به قصیر و قصیر عطیة. ( الحلل السندسیة ج 2 ص 37 ). رجوع به قصیر و قصیر عطیة شود.
قصیری. [ ق ُ ص َ ]( اِخ ) سعیدبن عیسی بن احمدبن لب رعینی ، مکنی به ابوعثمان و معروف به اصغر و قصیری. در قصیر عطیة به سال 381 هَ. ق. متولد شد و به سال 399 برای کسب دانش به قرطبه رفت و در مالقه نیز نزد ابوالحسن زهراوی و علی ابوعثمان نافع به فراگرفتن علوم اشتغال ورزید و به سال 462 وفات کرد. ( الحلل السندسیة ج 2 ص 37 و 38 ).
قصیری . [ ق ُ ص َ ] (ص نسبی ) نسبت است به قصیر و قصیر عطیة. (الحلل السندسیة ج 2 ص 37). رجوع به قصیر و قصیر عطیة شود.
قصیری . [ ق ُ ص َ ](اِخ ) سعیدبن عیسی بن احمدبن لب رعینی ، مکنی به ابوعثمان و معروف به اصغر و قصیری . در قصیر عطیة به سال 381 هَ . ق . متولد شد و به سال 399 برای کسب دانش به قرطبه رفت و در مالقه نیز نزد ابوالحسن زهراوی و علی ابوعثمان نافع به فراگرفتن علوم اشتغال ورزید و به سال 462 وفات کرد. (الحلل السندسیة ج 2 ص 37 و 38).
قصیری . [ ق ُص َ را ] (ع اِ) نوعی است از اژدها. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || استخوان پهلو نزدیک تهیگاه یا نزدیک چنبر گردن . (منتهی الارب ). هما قصیریان . || زیرین استخوان پهلو، یا آخر ضلع و کوتاهترین استخوان پهلو. || جهد و غایت : قصیراک ان تفعل کذا؛ ای جهدک و غایتک . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || بن گردن . (اقرب الموارد).