کلمه جو
صفحه اصلی

کرمانشه

لغت نامه دهخدا

کرمانشه. [ ک ِ ش َه ْ ] ( اِخ ) کرمانشاه. لقب بهرام بهرامیان است. رجوع به کرمانشاه شود :
چو بنشست بهرام بهرامیان
ببست از پی داد و بخشش میان
به تاجش زبرجد برافشاندند
همی نام کرمانشهش خواندند.
فردوسی.

کرمانشه. [ ک ِ ش َه ْ ] ( اِخ ) کرمانشهان. ( از آنندراج ). کرمانشاه :
پس از دوران دولتشه به کرمانشه یکی بنگر
چنان بینی مداین را که بی نوشیروانستی.
طالب آملی ( از آنندراج ).
رجوع به کرمانشهان ، کرمانشاه ، کرمانشاهان و قرمیسین شود.

کرمانشه . [ ک ِ ش َه ْ ] (اِخ ) کرمانشاه . لقب بهرام بهرامیان است . رجوع به کرمانشاه شود :
چو بنشست بهرام بهرامیان
ببست از پی داد و بخشش میان
به تاجش زبرجد برافشاندند
همی نام کرمانشهش خواندند.

فردوسی .



کرمانشه . [ ک ِ ش َه ْ ] (اِخ ) کرمانشهان . (از آنندراج ). کرمانشاه :
پس از دوران دولتشه به کرمانشه یکی بنگر
چنان بینی مداین را که بی نوشیروانستی .

طالب آملی (از آنندراج ).


رجوع به کرمانشهان ، کرمانشاه ، کرمانشاهان و قرمیسین شود.


کلمات دیگر: