شیر بیشه و فعلال بضم فائ جز در این مورد نیامده است .
قضقاض
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
قضقاض. [ ق َ ] ( ع اِ ) اشنان شام ، یا نوعی از شوره گیاه. ( منتهی الارب ). اشنان الشام ، و قیل شجر من الحمض. ( اقرب الموارد ). || زمین هموار. || ( ص ) شیر بیشه. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). گویند:اسد قضقاض ؛ ای یقضقض فریسته. رجوع به قُضقاض شود.
قضقاض. [ ق ُ ] ( ع اِ ) اسد. ( اقرب الموارد ). شیر بیشه. ( منتهی الارب ). و فعلال به ضم فاء جز در این مورد نیامده است. ( اقرب الموارد ). رجوع به قَضْقاض شود.
قضقاض. [ ق ُ ] ( ع اِ ) اسد. ( اقرب الموارد ). شیر بیشه. ( منتهی الارب ). و فعلال به ضم فاء جز در این مورد نیامده است. ( اقرب الموارد ). رجوع به قَضْقاض شود.
قضقاض . [ ق َ ] (ع اِ) اشنان شام ، یا نوعی از شوره گیاه . (منتهی الارب ). اشنان الشام ، و قیل شجر من الحمض . (اقرب الموارد). || زمین هموار. || (ص ) شیر بیشه . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). گویند:اسد قضقاض ؛ ای یقضقض فریسته . رجوع به قُضقاض شود.
قضقاض . [ ق ُ ] (ع اِ) اسد. (اقرب الموارد). شیر بیشه . (منتهی الارب ). و فعلال به ضم فاء جز در این مورد نیامده است . (اقرب الموارد). رجوع به قَضْقاض شود.
کلمات دیگر: