کلمه جو
صفحه اصلی

قطابی

لغت نامه دهخدا

قطابی. [ ق ُ ] ( اِ ) مثل سنبوسه چیزی است که در روغن بریان نمایند، و در فارسی بودن این لفظ نظر است. ( آنندراج ).

قطابی. [ ق ُ ] ( ص نسبی ) نسبت است به قطابة. رجوع به قطابة شود.

قطابی. [ ق ُ ] ( اِخ ) محمدبن سنجر. از مردم گرگان است که در قطابه سکونت داشت و در بغداد حدیث نوشت. وی از محمدبن یوسف قربانی روایت کند و گروهی از او روایت دارند. او به سال 258 هَ. ق. درگذشت. ( معجم البلدان ).

قطابی . [ ق ُ ] (اِ) مثل سنبوسه چیزی است که در روغن بریان نمایند، و در فارسی بودن این لفظ نظر است . (آنندراج ).


قطابی . [ ق ُ ] (اِخ ) محمدبن سنجر. از مردم گرگان است که در قطابه سکونت داشت و در بغداد حدیث نوشت . وی از محمدبن یوسف قربانی روایت کند و گروهی از او روایت دارند. او به سال 258 هَ . ق . درگذشت . (معجم البلدان ).


قطابی . [ ق ُ ] (ص نسبی ) نسبت است به قطابة. رجوع به قطابة شود.



کلمات دیگر: