( اسم ) ۱ - بالای سینه سر سینه . ۲ - جامه ای بی آستین که سینه را بپوشاند. ۳ - سینه بند شاماکچه لباچه .
صدره
فرهنگ فارسی
فرهنگ معین
(صُ رَ یا رِ ) [ ع . صدرة ] (اِ. ) ۱ - بالای سینه . ۲ - سینه بند.
لغت نامه دهخدا
( صدرة ) صدرة. [ ص ُ رَ ] ( ع اِ ) سینه. ( منتهی الارب ). || سرسینه. ( منتهی الارب ). مااشرف من اعلی صدره. ( قطر المحیط ). بالای سینه. ( مهذب الاسماء ). || سینه پوش. کرته خرد. نیم تنه. ( غیاث اللغات ). شاماکچه. سینه بند زنان. لباچه صدر. ( مهذب الاسماء ). جامه ای که سینه را بپوشاند :
ای صورت بهشتی در صدره بهائی
هرگزمباد روزی از تو مرا جدائی.
صدره سبز بازکرد از بر.
یکی صدره پوشیده یکرنگ اخضر.
ور ماه باده نوشد تو با رخ چو ماهی.
جبه ها دیدمت مهلهل کار.
در دل طمع قبای بقا را چرا کنی.
از آن صدره روز نقصان نماید.
صدره کام اگر ندوخته اند.
خضر درآمد از درم صبح وش از منوری.
پلاسی پوشم اندر سنگ خارا.
وز لطافت چو در در آب شدند.
عرش گریبان زده در دامنش.
بگوش صخره ٔصما اگر فروخوانم
ز ذوق چاک زند کوه صدره خارا.
ای صورت بهشتی در صدره بهائی
هرگزمباد روزی از تو مرا جدائی.
فرخی.
دی ز لشکرگه آمد آن دلبرصدره سبز بازکرد از بر.
فرخی.
بنزد من آمد کمربسته روزی یکی صدره پوشیده یکرنگ اخضر.
ابوسراقه امین درودگر.
گر سروصدره پوشد تو سرو باقبائی ور ماه باده نوشد تو با رخ چو ماهی.
عبدالواسع جبلی.
صدره ها دیدمت ملمعنقش جبه ها دیدمت مهلهل کار.
مسعودسعد.
چون صدره تو بافته از پنبه فناست در دل طمع قبای بقا را چرا کنی.
سنائی.
بدامان شب پاره ای درفزایداز آن صدره روز نقصان نماید.
خاقانی.
جوشن عقل داده اند تراصدره کام اگر ندوخته اند.
خاقانی.
دوش که صبح چاک زد صدره چرخ چنبری خضر درآمد از درم صبح وش از منوری.
خاقانی.
بجای صدره خارا چو بطریق پلاسی پوشم اندر سنگ خارا.
خاقانی.
صدره کندند و بی نقاب شدندوز لطافت چو در در آب شدند.
نظامی.
سدره شده صدره پیراهنش عرش گریبان زده در دامنش.
نظامی.
ساکن سرای سکوت شدم و صدره صابری درپوشیدم تا کار بغایت رسید. ( تذکرة الاولیاء ).بگوش صخره ٔصما اگر فروخوانم
ز ذوق چاک زند کوه صدره خارا.
کمال اسماعیل.
پیراهن بی سعادتی در سرکش ، صدره جفا چاک زن. ( مجالس سعدی ).صدرة. [ ص ُ رَ ] (ع اِ) سینه . (منتهی الارب ). || سرسینه . (منتهی الارب ). مااشرف من اعلی صدره . (قطر المحیط). بالای سینه . (مهذب الاسماء). || سینه پوش . کرته ٔ خرد. نیم تنه . (غیاث اللغات ). شاماکچه . سینه بند زنان . لباچه ٔ صدر. (مهذب الاسماء). جامه ای که سینه را بپوشاند :
ای صورت بهشتی در صدره ٔ بهائی
هرگزمباد روزی از تو مرا جدائی .
دی ز لشکرگه آمد آن دلبر
صدره ٔ سبز بازکرد از بر.
بنزد من آمد کمربسته روزی
یکی صدره پوشیده یکرنگ اخضر.
گر سروصدره پوشد تو سرو باقبائی
ور ماه باده نوشد تو با رخ چو ماهی .
صدره ها دیدمت ملمعنقش
جبه ها دیدمت مهلهل کار.
چون صدره ٔ تو بافته از پنبه ٔ فناست
در دل طمع قبای بقا را چرا کنی .
بدامان شب پاره ای درفزاید
از آن صدره ٔ روز نقصان نماید.
جوشن عقل داده اند ترا
صدره ٔ کام اگر ندوخته اند.
دوش که صبح چاک زد صدره ٔ چرخ چنبری
خضر درآمد از درم صبح وش از منوری .
بجای صدره ٔ خارا چو بطریق
پلاسی پوشم اندر سنگ خارا.
صدره کندند و بی نقاب شدند
وز لطافت چو در در آب شدند.
سدره شده صدره ٔ پیراهنش
عرش گریبان زده در دامنش .
ساکن سرای سکوت شدم و صدره ٔ صابری درپوشیدم تا کار بغایت رسید. (تذکرة الاولیاء).
بگوش صخره ٔصما اگر فروخوانم
ز ذوق چاک زند کوه صدره ٔ خارا.
پیراهن بی سعادتی در سرکش ، صدره ٔ جفا چاک زن . (مجالس سعدی ).
ای صورت بهشتی در صدره ٔ بهائی
هرگزمباد روزی از تو مرا جدائی .
فرخی .
دی ز لشکرگه آمد آن دلبر
صدره ٔ سبز بازکرد از بر.
فرخی .
بنزد من آمد کمربسته روزی
یکی صدره پوشیده یکرنگ اخضر.
ابوسراقه امین درودگر.
گر سروصدره پوشد تو سرو باقبائی
ور ماه باده نوشد تو با رخ چو ماهی .
عبدالواسع جبلی .
صدره ها دیدمت ملمعنقش
جبه ها دیدمت مهلهل کار.
مسعودسعد.
چون صدره ٔ تو بافته از پنبه ٔ فناست
در دل طمع قبای بقا را چرا کنی .
سنائی .
بدامان شب پاره ای درفزاید
از آن صدره ٔ روز نقصان نماید.
خاقانی .
جوشن عقل داده اند ترا
صدره ٔ کام اگر ندوخته اند.
خاقانی .
دوش که صبح چاک زد صدره ٔ چرخ چنبری
خضر درآمد از درم صبح وش از منوری .
خاقانی .
بجای صدره ٔ خارا چو بطریق
پلاسی پوشم اندر سنگ خارا.
خاقانی .
صدره کندند و بی نقاب شدند
وز لطافت چو در در آب شدند.
نظامی .
سدره شده صدره ٔ پیراهنش
عرش گریبان زده در دامنش .
نظامی .
ساکن سرای سکوت شدم و صدره ٔ صابری درپوشیدم تا کار بغایت رسید. (تذکرة الاولیاء).
بگوش صخره ٔصما اگر فروخوانم
ز ذوق چاک زند کوه صدره ٔ خارا.
کمال اسماعیل .
پیراهن بی سعادتی در سرکش ، صدره ٔ جفا چاک زن . (مجالس سعدی ).
فرهنگ عمید
۱. سینه یا بالای سینۀ انسان.
۲. جامۀ بی آستین که سینه را می پوشاند، سینه پوش.
۲. جامۀ بی آستین که سینه را می پوشاند، سینه پوش.
دانشنامه اسلامی
[ویکی الکتاب] معنی صَدْرَهُ: سینه او
ریشه کلمه:
صدر (۴۶ بار)
ه (۳۵۷۶ بار)
منظور از «صدر» (سینه) در اینجا روح و فکر است و این کنایه در بسیاری از موارد به کار می رود.
سینه. . جمع آن صدور است نحو . خدا به آنچه در سینهها است دانااست . قعل صدر چون با «عن» متعدی شود معنای رجوع میدهد «صَدَرَ عَنِ الْمَکانِ» یعنی از مکان برگشن. و چون با «من» متعدی شود به معنی بروز و ظهور باشد «صَدَرَ مِنْهُ الْاَمْرُ» یعنی این کار از او بروز کرد. ایضاً به معنی حدوث و حصول آید «صَدَرَ الْاَمْرُ صُدُوراً» یعنی کار حادث شد. و نیز صدر به معنی رجوع و ارجاع (لازم متعدی) آمده است (اقرب). . «یصدر» در قرآنها به ضم (ی) و کسر (د) نوشته شده ولی به فتح (ی) و ضمّ (د) از باب نصر ینصر نی خواندهاند . بنابر اول معنای آن چنین است: گفتند ما گوسفندان خود را آب نمیدهیم تا چوپانها مواشی خود را از آب بر گردانند. پدر ما پیری بزرگ است. و بنابر دوم این است... تا چوپانها از آب بر گردند. . ممکن است «یصدر» به معنی حدوث باشد یعنی آن روز مردم به طور پراکنده و متفرق حادث و ظاهر میشود. شاید به معنی بروز باشد یعنی «یَصْدُرُ النّاسُ مِنَ الْاَرْضِ اَشْتاتاً» چنانکه در آیه دیگر آمده . و نیز آمده . در «شتت» گفتیم: ظاهراً مراد از اشتات متفرق و بی نظم بودن است چنانکه فرموده . حدوث. بروز نزدیک به هم اند . آیاتی هست درباره سعه صدر تنگی آن و اینکه خدا شرح صدر عطا میکند و سینه را تنگ میگرداند. نظیر . ایضاً . و مثل . مراد از صدر در این آیات چیست؟ آیا سینه است یا قلب و به اعتبار حال و محل قلب را صدر خوانده است؟ به نظر میآید: منظور سعه و ضیق قلب است و به اعتبارآن که قلب در سینهاست صدر گفته شده و اینکه بعضیها قلب را به معنی نفس گرفتهاند به دلیل اینکه درک و فهم و غیره مال نفس است نه قلب در «قلب» شرح داده خواهد شد. در بعضی آیات افعالی نسبت داده شده نظیر ، ، . از این قبیل است آیاتیکه درباره شفای صدور، کینه صدور، محتویات صدور، وسوسه صدور اند مثل ، ، ، به نظر من مراد از همه آنها قلوب است و به اعتبار حال و محل صدور به کار رفته است واللّه اعلم.
ریشه کلمه:
صدر (۴۶ بار)
ه (۳۵۷۶ بار)
منظور از «صدر» (سینه) در اینجا روح و فکر است و این کنایه در بسیاری از موارد به کار می رود.
سینه. . جمع آن صدور است نحو . خدا به آنچه در سینهها است دانااست . قعل صدر چون با «عن» متعدی شود معنای رجوع میدهد «صَدَرَ عَنِ الْمَکانِ» یعنی از مکان برگشن. و چون با «من» متعدی شود به معنی بروز و ظهور باشد «صَدَرَ مِنْهُ الْاَمْرُ» یعنی این کار از او بروز کرد. ایضاً به معنی حدوث و حصول آید «صَدَرَ الْاَمْرُ صُدُوراً» یعنی کار حادث شد. و نیز صدر به معنی رجوع و ارجاع (لازم متعدی) آمده است (اقرب). . «یصدر» در قرآنها به ضم (ی) و کسر (د) نوشته شده ولی به فتح (ی) و ضمّ (د) از باب نصر ینصر نی خواندهاند . بنابر اول معنای آن چنین است: گفتند ما گوسفندان خود را آب نمیدهیم تا چوپانها مواشی خود را از آب بر گردانند. پدر ما پیری بزرگ است. و بنابر دوم این است... تا چوپانها از آب بر گردند. . ممکن است «یصدر» به معنی حدوث باشد یعنی آن روز مردم به طور پراکنده و متفرق حادث و ظاهر میشود. شاید به معنی بروز باشد یعنی «یَصْدُرُ النّاسُ مِنَ الْاَرْضِ اَشْتاتاً» چنانکه در آیه دیگر آمده . و نیز آمده . در «شتت» گفتیم: ظاهراً مراد از اشتات متفرق و بی نظم بودن است چنانکه فرموده . حدوث. بروز نزدیک به هم اند . آیاتی هست درباره سعه صدر تنگی آن و اینکه خدا شرح صدر عطا میکند و سینه را تنگ میگرداند. نظیر . ایضاً . و مثل . مراد از صدر در این آیات چیست؟ آیا سینه است یا قلب و به اعتبار حال و محل قلب را صدر خوانده است؟ به نظر میآید: منظور سعه و ضیق قلب است و به اعتبارآن که قلب در سینهاست صدر گفته شده و اینکه بعضیها قلب را به معنی نفس گرفتهاند به دلیل اینکه درک و فهم و غیره مال نفس است نه قلب در «قلب» شرح داده خواهد شد. در بعضی آیات افعالی نسبت داده شده نظیر ، ، . از این قبیل است آیاتیکه درباره شفای صدور، کینه صدور، محتویات صدور، وسوسه صدور اند مثل ، ، ، به نظر من مراد از همه آنها قلوب است و به اعتبار حال و محل صدور به کار رفته است واللّه اعلم.
wikialkb: صَدْرَه
جدول کلمات
صدره
کلمات دیگر: