کلمه جو
صفحه اصلی

صغار

فارسی به انگلیسی

minors

فرهنگ فارسی

جمع صغیر
( صفت ) جمع صغیر خردان کودکان مقابل کبار .
خرد

فرهنگ معین

(ص ) [ ع . ] (ص . ) جِ صغیر، خردان .

لغت نامه دهخدا

صغار. [ ص ِ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ صغیر. ( منتهی الارب ). مقابل کبار :
خلق ندانم بسخن گفتنش
در همه گیتی ز صغار و کبار.
منوچهری.
بدین صفات جهانی بزرگ دیدم و خوب
در این جهان دگربیعدد صغار و کبار.
ناصرخسرو.
همه داده گردن بعلم و شجاعت
وضیع و شریف و صغار و کبارش.
ناصرخسرو.
قیصر رومی بقصر مشرف او در
روز مظالم ز بندگان صغار است.
ناصرخسرو.
جزعی خاست از امیر و وزیر
فزعی کوفت بر صغار و کبار.
مسعودسعد.
اکابر همه عالم نهاده گردن طوع
بر آستان جلالش چو بندگان صغار .
سعدی.

صغار. [ ص َ ] ( ع مص ) خوار شدن. ( منتهی الارب ) ( ترجمان علامه جرجانی ) ( تاج المصادر بیهقی ) ( دهار ) ( مصادر زوزنی ). || مائل به غروب شدن آفتاب. ( منتهی الارب ). || ( اِمص ) خواری. ( منتهی الارب ) ( غیاث اللغات ) ( دهار ) ( مهذب الاسماء ). || کوچکی. ( غیاث اللغات ). || ( اِ ) سقم. ( منتهی الارب ) ( غیاث اللغات ).

صغار. [ ص ُ ] ( ع ص ) خرد. ( منتهی الارب ) ( بحر الجواهر ) ( مهذب الاسماء ). صغیر. ( اقرب الموارد ).

صغار. [ ص َ ] (ع مص ) خوار شدن . (منتهی الارب ) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ) (تاج المصادر بیهقی ) (دهار) (مصادر زوزنی ). || مائل به غروب شدن آفتاب . (منتهی الارب ). || (اِمص ) خواری . (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ) (دهار) (مهذب الاسماء). || کوچکی . (غیاث اللغات ). || (اِ) سقم . (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ).


صغار. [ ص ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ صغیر. (منتهی الارب ). مقابل کبار :
خلق ندانم بسخن گفتنش
در همه گیتی ز صغار و کبار.

منوچهری .


بدین صفات جهانی بزرگ دیدم و خوب
در این جهان دگربیعدد صغار و کبار.

ناصرخسرو.


همه داده گردن بعلم و شجاعت
وضیع و شریف و صغار و کبارش .

ناصرخسرو.


قیصر رومی بقصر مشرف او در
روز مظالم ز بندگان صغار است .

ناصرخسرو.


جزعی خاست از امیر و وزیر
فزعی کوفت بر صغار و کبار.

مسعودسعد.


اکابر همه عالم نهاده گردن طوع
بر آستان جلالش چو بندگان صغار .

سعدی .



صغار. [ ص ُ ] (ع ص ) خرد. (منتهی الارب ) (بحر الجواهر) (مهذب الاسماء). صغیر. (اقرب الموارد).


فرهنگ عمید

خوار شدن، خواری.
= صغیر

خوار شدن؛ خواری.


صغیر#NAME?


دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی صَغَارٌ: کوچک کردن - خفـّت - ذلت و خواری
ریشه کلمه:
صغر (۱۳ بار)

(بر وزن فرس و عنب) کوچکی. مقابل کبر. وآن در مقایسه چیزی با چیز دیگر گفته می‏شود خواه به اعتبار زمان باشد مثل کوچکی سنّ. یا به اعتبار. جثّه باشد یا قدر و مرتبه. صغیر: کوچک. صغار: به فتح (ص) ذلّت و خواری. صاغر: به قول راغب کسی است که به پستی راضی است. طبرسی، ذیل معنی کرده است. ، . * . صغار در آیه به معنی ذلت و هوان است . * . صاغر در آیه ظاهراً به معنی خضوع و طاعت است که یکنوع خواری است چنانکه شیخ طوسی فرموده‏اند یعنی: تا جزیه را با دست بدهند در حالی که به حکومت اسلام خاضع و مطیع اند راجع به جزیه و معنی صاغرون در کتاب سیری در اسلام فصل «اهل کتاب» مفصلاً بحث کرده‏ام و معنی صاغر بعید است در آیه، آن باشد که بعضی از فقهاء در بحث جزیه فرموده‏اند. به نظر می‏آید که مراد از صاغرون سایر شرایط ذمّه است . در جریان حضرت سلیمان آمده . ذلیل بودن به واسطه رفتن عزّت و حکومت و استقلال و صاغر بودن در اثر اسارت و گرفتاری است (جوامع الجامع). در صاغر و صغار معنای اوّل ملحوظ و در نظر است که صاغر در اثر صغر قدر و منزلت ذلیل شده و صغار در نتیجه از بین رفتن و صغیر شدن حیثیّت و مقام شخص است.

جدول کلمات

خواری


کلمات دیگر: