شاهزاده سلطان بایزید (تولد ۱۵۲۵ – اعدام ۱۵۶۲ میلادی) پسر سلطان سلیمان یکم و خرم سلطان بود. شورش بایزید علیه پدرش سلیمان و برادرش شاهزاده سلیم از مهم ترین حوادث داخلی امپراتوری عثمانی در عصر طلایی آن دانسته می شود. همچنین رفتار سلیمان با پسرش بایزید یکی از بزرگترین اشتباه های این سلطان مقتدر عثمانی شناخته می شود.
شاهزاده سلطان اورهان (کوتاهیه ۱۵۴۳ - ۲۵ ژوئیه ۱۵۶۲ قزوین، دفن در ملک عجم سیواس) والی چوروم بود و همراه با پدرش اعدام شد.
شاهزاده عثمان (کوتاهیه ۱۵۴۵ - ۲۵ ژوئیه ۱۵۶۲ قزوین، دفن در ملک عجم سیواس) والی شبین قره حصار بود و همراه با پدرش اعدام شد.
شاهزاده محمود (کوتاهیه ۱۵۴۷ - ۲۵ ژوئیه ۱۵۶۲ قزوین، دفن در ملک عجم سیواس) والی کانیک بود و همراه با پدرش اعدام شد.
شاهزاده محمد (کوتاهیه ۱۵۵۰ - ۲۵ ژوئیه ۱۵۶۲ قزوین، دفن در ملک عجم سیواس) والی کوتاهیه بود. او همراه با پدرش اعدام شد.
مهرماه سلطان (کوتاهیه ۱۵۴۸ - مرگ استانبول) با داماد مضفر پاشا فرماندار بغداد ازدواج کرد.
حدیثه سلطان، (کوتاهیه ۱۵۵۰ - مرگ استانبول) با داماد حسین پاشا فرماندار مصر ازدواج کرد.
عایشه سلطان، (کوتاهیه ۱۵۵۳ - سپتامبر ۱۶۰۲ استانبول) درسال ۱۵۶۸ با داماد کلیج علی پاشا، دریا سالار عثمانی ازدواج کرد و یک پسر داشت.
خانزاده سلطان (کوتاهیه ۱۵۵۶ - مرگ استانبول) با داماد لالا محمد پاشا ازدواج کرد.
بعد از مرگ شاهزاده مصطفی و شاهزاده جهانگیر در سال ۱۵۵۳ میلادی (۹۶۱ ه ق)، تنها دو پسر به نام های بایزید و سلیم از سلیمان یکم باقی ماندند. رجال دربار، بایزید پسر کوچکتر سلطان را به سلیم ترجیح می دادند که این امر نیز بخاطر اقتدار و نفوذ فراوان خرم سلطان و رستم پاشا بود که تماماً از خرم سلطان تبعیت می کرد و بخاطر همین خرم سلطان قدرتمندترین شخص حکومت بود و کسی نبود که از خرم سلطان اطاعت نکند و از طرفی سلیم بیشتر مورد توجه و اعتماد سلطان بود، به همین جهت برای رسیدن به ولیعهدی رقابت سختی بین دو برادر درگرفت. اطرافیان بایزید با نالایق نشان دادن سلیم، ذهن او را نسبت به برادرش آشفته کردند و همین فتنه ها او را وادار به مخالفت علنی نسبت به برادرش کرد. سلیم نیز دشمنی و مخالفت بایزید نسبت به خود را به اطلاع سلیمان رساند. بایزید که با مرگ مادرش خرم سلطان در سال ۱۵۵۸ میلادی (۲۶ جمادی الاول ۹۶۵ ه ق) نیرومندترین و پرنفوذترین پشتیبان خود را از دست داده بود و به همین خاطر سلیم کاری کرد که رجال دربار و افراد دیوان و وزیران که تماماً زیر سایه قدرت خرم سلطان بودن بعد از مرگ مادر از شاهزاده بایزید حمایت نکنند، و بعد شاهزاده بایزید توسط سلیمان از حکومت کوتاهیه برکنار و به حکومت آماسیه منصوب شد. احتمالاً هدف از این برکناری دور کردن بایزید از صحنهٔ سیاست به علت محبوبیت بیشتر بایزید در منطقهٔ آناتولی بین طبقات لشکری و کشوری نسبت به سلیم بود. بایزید این برکناری را اهانت به خود می دانست و حاضر به قبول امر پدر و ترک کوتاهیه نشد و همین امر سلیمان را خشمگین کرد. بحران های اقتصادی ناشی از دربار پرخرج سلطان سلیمان و فشار عمال دولتی، نارضایتی عمیقی را بین مردم آناتولی پدید آورده بود. ناخشنودی، بخصوص از سال ۱۵۴۰ میلادی (۹۴۶ ه ق) به بعد بیشتر شد و این امر سبب گردید تا مردم آناتولی متوجه بایزید شوند و علیه قدرت مرکزی از وی حمایت نمایند. بایزید در مدتی که در آناتولی به سر برده بود، توانسته بود موقع خود را مستحکم نماید و طرفدارانی در شهرهای مختلف برای خود پیدا کند و به این ترتیب برای کسب قدرت و رسیدن به سلطنت و برای دفاع از خود سپاه منظمی ترتیب دهد. سلطان سلیمان از عصیان پسر سخت عصبانی بود و دستور داد سپاه بزرگی به فرماندهی پسرش سلیم برای دفع وی اعزام گردد. سلیمان در فرمان خود افرادی را که از قشون سلیم کشته شوند، «شهید» و کسانی را که از جانب بایزید به قتل برسند، «اشقیا» قلمداد نمود، سلیمان در ضمن، فتواهایی در مورد قتل بایزید و اطرافیان وی از پیشوایان مذهبی دریافت نموده بود.
در جنگی که در نزدیک قونیه درگرفت، بایزید شکست خورد و به طرف آماسیه گریخت و برای زدودن خشم پدر نسبت به خود از او تقاضای عفو کرد، اما سلطان به شرطی حاضر به پذیرش عفو او شد که تمامی بزرگان و اطرافیان بایزید به دست او کشته شوند. هر چند بایزید سه تن از اطرافیان خود را سر برید و سر آن ها را به نزد سلطان فرستاد، اما نه تنها به کشتن مابقی رضایت نداد، بلکه به تقویت سپاه خود پرداخت و بیش از پیش باعث خشم سلیمان شد. سلطان سپاه دیگری را برای سرکوب او فرستاد. بایزید به طرف ارزروم عقب نشینی کرد و در آنجا مورد استقبال قرار گرفت، اما پس از چند روز سپاهی با ۴۰٬۰۰۰ سوار به جنگ او آمد و بایزید چون توان جنگیدن با سپاهی چنین بزرگ را نداشت، همراه با ۴ پسر خود و ۱۰٬۰۰۰ نفر سرباز و چند تن از امرای خود به ایروان (در کشور ارمنستان کنونی) رفت. حاکم آنجا شاه قلی سلطان استاجلو بود که از طرف شاه طهماسب حکومت می کرد. او فرستاده ای نزد پادشاه ایران فرستاد و ماجرای آمدن بایزید را به اطلاع او رسانید و سپس بایزید را با درخواست پناهندگی به سوی شاه طهماسب اعزام کرد. طهماسب امان نامه ای برای بایزید نوشت و دستور داد که بایزید را به قزوین پایتخت صفوی بیاورند.
شکست بایزید از برادرش سلیم و فرار او به ایران سبب بروز اختلافات بسیاری بین مردان و دستگاه حکومت عثمانی گردید و در سیاست خارجی امپراتوری عثمانی هم نقش بسیار مهمی را بازی کرد. این حادثه در آناتولی باعث اغتشاشات و دگرگونی های مهمی شد. همان طور پس از قرارداد صلحی که چند سال پیش در سال ۱۵۵۵ میلادی (۹۶۲ ه ق) بین ایران و عثمانی بسته شده بود، پناهندگی بایزید موضوع جدیدی بود که می توانست بر رابطهٔ این دو کشور تأثیرگذار باشد. شاه طهماسب در مورد پناهندگی بایزید اظهار داشته بود که این پناهندگی در واقع عطیه ای است که در مقابل پناهنده شدن القاص میرزا (در سال ۱۵۴۹ میلادی، ۹۵۶ ه ق) برادرش به امپراتوری عثمانی به وی اعطا شده است.
شاهزاده سلطان اورهان (کوتاهیه ۱۵۴۳ - ۲۵ ژوئیه ۱۵۶۲ قزوین، دفن در ملک عجم سیواس) والی چوروم بود و همراه با پدرش اعدام شد.
شاهزاده عثمان (کوتاهیه ۱۵۴۵ - ۲۵ ژوئیه ۱۵۶۲ قزوین، دفن در ملک عجم سیواس) والی شبین قره حصار بود و همراه با پدرش اعدام شد.
شاهزاده محمود (کوتاهیه ۱۵۴۷ - ۲۵ ژوئیه ۱۵۶۲ قزوین، دفن در ملک عجم سیواس) والی کانیک بود و همراه با پدرش اعدام شد.
شاهزاده محمد (کوتاهیه ۱۵۵۰ - ۲۵ ژوئیه ۱۵۶۲ قزوین، دفن در ملک عجم سیواس) والی کوتاهیه بود. او همراه با پدرش اعدام شد.
مهرماه سلطان (کوتاهیه ۱۵۴۸ - مرگ استانبول) با داماد مضفر پاشا فرماندار بغداد ازدواج کرد.
حدیثه سلطان، (کوتاهیه ۱۵۵۰ - مرگ استانبول) با داماد حسین پاشا فرماندار مصر ازدواج کرد.
عایشه سلطان، (کوتاهیه ۱۵۵۳ - سپتامبر ۱۶۰۲ استانبول) درسال ۱۵۶۸ با داماد کلیج علی پاشا، دریا سالار عثمانی ازدواج کرد و یک پسر داشت.
خانزاده سلطان (کوتاهیه ۱۵۵۶ - مرگ استانبول) با داماد لالا محمد پاشا ازدواج کرد.
بعد از مرگ شاهزاده مصطفی و شاهزاده جهانگیر در سال ۱۵۵۳ میلادی (۹۶۱ ه ق)، تنها دو پسر به نام های بایزید و سلیم از سلیمان یکم باقی ماندند. رجال دربار، بایزید پسر کوچکتر سلطان را به سلیم ترجیح می دادند که این امر نیز بخاطر اقتدار و نفوذ فراوان خرم سلطان و رستم پاشا بود که تماماً از خرم سلطان تبعیت می کرد و بخاطر همین خرم سلطان قدرتمندترین شخص حکومت بود و کسی نبود که از خرم سلطان اطاعت نکند و از طرفی سلیم بیشتر مورد توجه و اعتماد سلطان بود، به همین جهت برای رسیدن به ولیعهدی رقابت سختی بین دو برادر درگرفت. اطرافیان بایزید با نالایق نشان دادن سلیم، ذهن او را نسبت به برادرش آشفته کردند و همین فتنه ها او را وادار به مخالفت علنی نسبت به برادرش کرد. سلیم نیز دشمنی و مخالفت بایزید نسبت به خود را به اطلاع سلیمان رساند. بایزید که با مرگ مادرش خرم سلطان در سال ۱۵۵۸ میلادی (۲۶ جمادی الاول ۹۶۵ ه ق) نیرومندترین و پرنفوذترین پشتیبان خود را از دست داده بود و به همین خاطر سلیم کاری کرد که رجال دربار و افراد دیوان و وزیران که تماماً زیر سایه قدرت خرم سلطان بودن بعد از مرگ مادر از شاهزاده بایزید حمایت نکنند، و بعد شاهزاده بایزید توسط سلیمان از حکومت کوتاهیه برکنار و به حکومت آماسیه منصوب شد. احتمالاً هدف از این برکناری دور کردن بایزید از صحنهٔ سیاست به علت محبوبیت بیشتر بایزید در منطقهٔ آناتولی بین طبقات لشکری و کشوری نسبت به سلیم بود. بایزید این برکناری را اهانت به خود می دانست و حاضر به قبول امر پدر و ترک کوتاهیه نشد و همین امر سلیمان را خشمگین کرد. بحران های اقتصادی ناشی از دربار پرخرج سلطان سلیمان و فشار عمال دولتی، نارضایتی عمیقی را بین مردم آناتولی پدید آورده بود. ناخشنودی، بخصوص از سال ۱۵۴۰ میلادی (۹۴۶ ه ق) به بعد بیشتر شد و این امر سبب گردید تا مردم آناتولی متوجه بایزید شوند و علیه قدرت مرکزی از وی حمایت نمایند. بایزید در مدتی که در آناتولی به سر برده بود، توانسته بود موقع خود را مستحکم نماید و طرفدارانی در شهرهای مختلف برای خود پیدا کند و به این ترتیب برای کسب قدرت و رسیدن به سلطنت و برای دفاع از خود سپاه منظمی ترتیب دهد. سلطان سلیمان از عصیان پسر سخت عصبانی بود و دستور داد سپاه بزرگی به فرماندهی پسرش سلیم برای دفع وی اعزام گردد. سلیمان در فرمان خود افرادی را که از قشون سلیم کشته شوند، «شهید» و کسانی را که از جانب بایزید به قتل برسند، «اشقیا» قلمداد نمود، سلیمان در ضمن، فتواهایی در مورد قتل بایزید و اطرافیان وی از پیشوایان مذهبی دریافت نموده بود.
در جنگی که در نزدیک قونیه درگرفت، بایزید شکست خورد و به طرف آماسیه گریخت و برای زدودن خشم پدر نسبت به خود از او تقاضای عفو کرد، اما سلطان به شرطی حاضر به پذیرش عفو او شد که تمامی بزرگان و اطرافیان بایزید به دست او کشته شوند. هر چند بایزید سه تن از اطرافیان خود را سر برید و سر آن ها را به نزد سلطان فرستاد، اما نه تنها به کشتن مابقی رضایت نداد، بلکه به تقویت سپاه خود پرداخت و بیش از پیش باعث خشم سلیمان شد. سلطان سپاه دیگری را برای سرکوب او فرستاد. بایزید به طرف ارزروم عقب نشینی کرد و در آنجا مورد استقبال قرار گرفت، اما پس از چند روز سپاهی با ۴۰٬۰۰۰ سوار به جنگ او آمد و بایزید چون توان جنگیدن با سپاهی چنین بزرگ را نداشت، همراه با ۴ پسر خود و ۱۰٬۰۰۰ نفر سرباز و چند تن از امرای خود به ایروان (در کشور ارمنستان کنونی) رفت. حاکم آنجا شاه قلی سلطان استاجلو بود که از طرف شاه طهماسب حکومت می کرد. او فرستاده ای نزد پادشاه ایران فرستاد و ماجرای آمدن بایزید را به اطلاع او رسانید و سپس بایزید را با درخواست پناهندگی به سوی شاه طهماسب اعزام کرد. طهماسب امان نامه ای برای بایزید نوشت و دستور داد که بایزید را به قزوین پایتخت صفوی بیاورند.
شکست بایزید از برادرش سلیم و فرار او به ایران سبب بروز اختلافات بسیاری بین مردان و دستگاه حکومت عثمانی گردید و در سیاست خارجی امپراتوری عثمانی هم نقش بسیار مهمی را بازی کرد. این حادثه در آناتولی باعث اغتشاشات و دگرگونی های مهمی شد. همان طور پس از قرارداد صلحی که چند سال پیش در سال ۱۵۵۵ میلادی (۹۶۲ ه ق) بین ایران و عثمانی بسته شده بود، پناهندگی بایزید موضوع جدیدی بود که می توانست بر رابطهٔ این دو کشور تأثیرگذار باشد. شاه طهماسب در مورد پناهندگی بایزید اظهار داشته بود که این پناهندگی در واقع عطیه ای است که در مقابل پناهنده شدن القاص میرزا (در سال ۱۵۴۹ میلادی، ۹۵۶ ه ق) برادرش به امپراتوری عثمانی به وی اعطا شده است.
wiki: شاهزاده بایزید