محصرم. [ م ُ ح َ رِ ] ( ع ص ) مردسخت بخیل. || مرد کم خیر. ( منتهی الارب ).
محصرم. [ م ُ ح َ رَ ] ( ع ص ) زبد محصرم ؛ مسکه ٔمنتشر غیرمجتمع از شدت سرما. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). || شاعر محصرم ؛ لغتی در مخضرم. و مخضرم شاعری که زمان جاهلیت و اسلام را دریافته است. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). رجوع به مخضرم شود.
محصرم. [ م ُ ح َ رَ ] ( ع ص ) زبد محصرم ؛ مسکه ٔمنتشر غیرمجتمع از شدت سرما. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). || شاعر محصرم ؛ لغتی در مخضرم. و مخضرم شاعری که زمان جاهلیت و اسلام را دریافته است. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). رجوع به مخضرم شود.