باز داشته شده
محقون
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
محقون. [ م َ ] ( ع ص ) بازداشته شده و نگاهداشته شده. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). محبوس. بازداشته. ( یادداشت مرحوم دهخدا ).
- محقون الدم ؛ رهانیده شده از قتل. ( از منتهی الارب ). بجان رسته.
- || در اصطلاح فقه آن که قتل او جایز نیست و قاتل از جمله اشخاصی است که غیر محقون الدم است.
- محقون الدم ؛ رهانیده شده از قتل. ( از منتهی الارب ). بجان رسته.
- || در اصطلاح فقه آن که قتل او جایز نیست و قاتل از جمله اشخاصی است که غیر محقون الدم است.
کلمات دیگر: