فریاد بر آوردن . فغان کردن . ناله و خروش کردن . به شکوه و شکایت بانگ بر داشتن . خروشیدن .
نفیر کردن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
نفیر کردن. [ ن َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) فریاد برآوردن. فغان کردن. ناله و خروش کردن. به شکوه و شکایت بانگ برداشتن. خروشیدن :
نه شغب کردند آن بچگکان و نه نفیر
بچه گرسنه دیدی که ندارد شغبی.
بخل از دو دست جودفزایت کند نفیر.
آنکس که ز آرزوت همی کرد دی نفیر.
ترا به ، مکن هیچ بانگ و نفیر.
این شکایت آن زن از درد نذیر.
که همه خلق را همین پیش است.
که دوستی نبود گر کنی نفیر از دوست.
که خلقی ز خلقی یکی کشته گیر.
نه شغب کردند آن بچگکان و نه نفیر
بچه گرسنه دیدی که ندارد شغبی.
منوچهری.
جوداز دو کف بخل زدایت کند نفیربخل از دو دست جودفزایت کند نفیر.
منوچهری.
وز تو ستوه گشت و بماندی از او نفورآنکس که ز آرزوت همی کرد دی نفیر.
ناصرخسرو.
گر از تو چو از من نفور است خلق ترا به ، مکن هیچ بانگ و نفیر.
ناصرخسرو.
پیش مردان خدا کردی نفیراین شکایت آن زن از درد نذیر.
ناصرخسرو.
بکنند اینهمه خروش و نفیرکه همه خلق را همین پیش است.
مسعودسعد.
رضای دوست به دست آر و صبر کن سعدی که دوستی نبود گر کنی نفیر از دوست.
سعدی.
نه من کردم از دست جورت نفیرکه خلقی ز خلقی یکی کشته گیر.
سعدی.
کلمات دیگر: