کلمه جو
صفحه اصلی

عنیق

لغت نامه دهخدا

عنیق. [ ع َ ] ( ع اِ ) گردن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). عنق. ( اقرب الموارد ). || ( ص ) دست در گردن یکدیگر اندازنده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). دو نفر که دست در گردن یکدیگر اندازند، هر یک عنیق اند مردیگری را. ( ناظم الاطباء ). معانق. ( اقرب الموارد ).

عنیق. [ ع ُ ن َ ] ( اِخ ) ( ذات... ) آبیست در نزدیکی حاجر در یک میلی نشناش در طریق مکه از کوفه. ( از معجم البلدان ).

عنیق. [ ع ُ ن َی ْ ی ِ ] ( اِخ ) مصغر عَناق ، و آن جایگاهی است در شعر جریر. ( از معجم البلدان ).

عنیق . [ ع َ ] (ع اِ) گردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). عنق . (اقرب الموارد). || (ص ) دست در گردن یکدیگر اندازنده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). دو نفر که دست در گردن یکدیگر اندازند، هر یک عنیق اند مردیگری را. (ناظم الاطباء). معانق . (اقرب الموارد).


عنیق . [ ع ُ ن َ ] (اِخ ) (ذات ...) آبیست در نزدیکی حاجر در یک میلی نشناش در طریق مکه از کوفه . (از معجم البلدان ).


عنیق . [ ع ُ ن َی ْ ی ِ ] (اِخ ) مصغر عَناق ، و آن جایگاهی است در شعر جریر. (از معجم البلدان ).



کلمات دیگر: