کلمه جو
صفحه اصلی

عنوق

فرهنگ فارسی

جمع عناق

لغت نامه دهخدا

عنوق. [ ع ُ ] ( ع اِ ) ج ِ عَناق. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). رجوع به عناق شود.
- امثال :
العنوق بعد العنوق ؛ مثلی است که در تنگ حالی بعدِ فراخ حالی آرند. رجوع به عناق شود.


کلمات دیگر: