کمخ . [ ک َ / ک َ م َ ] (اِخ ) شهری است در روم و گویند میان آن و ارزنجان یک روز راه فاصله است . (از معجم البلدان ). قلعه ای بر ساحل فرات . (نخبة الدهردمشقی ). و رجوع به سرزمینهای خلافت شرقی ص 127 شود.
کمخ
لغت نامه دهخدا
کمخ. [ ک َ ] ( ع مص ) کمخ بأنفه کمخاً؛ بزرگ منشی نمود. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). تکبر کرد و بینی خود را به نشانه غرور و کبر بالا گرفت. ( از اقرب الموارد ). || ریخ زدن. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ): کمخ به ، ریح زد و تغوط کرد. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || لگام بازکشیدن اسب را تا سر راست دارد. ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). لگام بازکشیدن اسب را تا سر راست دارد یا بازایستد. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). و رجوع به کمح شود.
کمخ. [ ک َ / ک َ م َ ] ( اِخ ) شهری است در روم و گویند میان آن و ارزنجان یک روز راه فاصله است. ( از معجم البلدان ). قلعه ای بر ساحل فرات. ( نخبة الدهردمشقی ). و رجوع به سرزمینهای خلافت شرقی ص 127 شود.
کمخ. [ ک َ / ک َ م َ ] ( اِخ ) شهری است در روم و گویند میان آن و ارزنجان یک روز راه فاصله است. ( از معجم البلدان ). قلعه ای بر ساحل فرات. ( نخبة الدهردمشقی ). و رجوع به سرزمینهای خلافت شرقی ص 127 شود.
کمخ . [ ک َ ] (ع مص ) کمخ بأنفه کمخاً؛ بزرگ منشی نمود. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). تکبر کرد و بینی خود را به نشانه ٔ غرور و کبر بالا گرفت . (از اقرب الموارد). || ریخ زدن . (از منتهی الارب ) (آنندراج ): کمخ به ، ریح زد و تغوط کرد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || لگام بازکشیدن اسب را تا سر راست دارد. (آنندراج ) (از اقرب الموارد). لگام بازکشیدن اسب را تا سر راست دارد یا بازایستد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). و رجوع به کمح شود.
کلمات دیگر: