کلمه جو
صفحه اصلی

محماح

لغت نامه دهخدا

محماح. [ م َ ] ( ع ص ) مردچست سبک روح. || مرد زفت دشوارخوی. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). محمح. رجوع به محمح شود.

محماح. [ م َح ْ ما ح ِ ] ( ع اِ ) کلمه ای است مبنی بر کسر که اشعار بر فنای چیزی وانقطاع آن میکند. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ).

محماح . [ م َ ] (ع ص ) مردچست سبک روح . || مرد زفت دشوارخوی . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). محمح . رجوع به محمح شود.


محماح . [ م َح ْ ما ح ِ ] (ع اِ) کلمه ای است مبنی بر کسر که اشعار بر فنای چیزی وانقطاع آن میکند. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء).



کلمات دیگر: