قوف الاذن بالای گوش یا حلقه جای سوراخ گوش .
قوف
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
قوف. [ ق َ ] ( ع مص ) پیروی کردن و در پی کسی رفتن. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ): قاف اثره یقوفه قوفاً؛ تبعه. ( اقرب الموارد ).
قوف. ( ع اِ ) قوف الاذن ؛ بالای گوش یا حلقه جای سوراخ گوش. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || قوف الرقبة و قوفتها و قافها، الشعر السائر فی نقرتها. ( اقرب الموارد ). اخذه بقوف رقبته ؛ یعنی گرفت بپوست گردن وی. ( منتهی الارب ). و گویند نجوت بقوف نفسک ؛ ای نجوت بنفسک. ( اقرب الموارد ).
قوف. ( ع اِ ) قوف الاذن ؛ بالای گوش یا حلقه جای سوراخ گوش. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || قوف الرقبة و قوفتها و قافها، الشعر السائر فی نقرتها. ( اقرب الموارد ). اخذه بقوف رقبته ؛ یعنی گرفت بپوست گردن وی. ( منتهی الارب ). و گویند نجوت بقوف نفسک ؛ ای نجوت بنفسک. ( اقرب الموارد ).
قوف . (ع اِ) قوف الاذن ؛ بالای گوش یا حلقه ٔ جای سوراخ گوش . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || قوف الرقبة و قوفتها و قافها، الشعر السائر فی نقرتها. (اقرب الموارد). اخذه بقوف رقبته ؛ یعنی گرفت بپوست گردن وی . (منتهی الارب ). و گویند نجوت بقوف نفسک ؛ ای نجوت بنفسک . (اقرب الموارد).
قوف . [ ق َ ] (ع مص ) پیروی کردن و در پی کسی رفتن . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ): قاف اثره یقوفه قوفاً؛ تبعه . (اقرب الموارد).
کلمات دیگر: