کلمه جو
صفحه اصلی

محصف

لغت نامه دهخدا

محصف. [ م ِ ص َ ] ( ع ص ) اسب بشتاب گذرنده یا برانگیزنده سنگریزه به سم یا گام خرد نهنده به جهت رفتن بشتاب. محصاف. ( منتهی الارب ).مُحصِف. ( آنندراج ). رجوع به محصاف و مُحصِف. شود.

محصف. [ م ُ ص ِ ] ( ع ص ) اسب بشتاب گذرنده. مرد بشتاب گذرنده. || گام نزدیک نهنده. رجوع به احصاف شود. || کسی که رسن را استوار می بندد. ( از منتهی الارب ). کسی که ریسمان را محکم می تابد. ( ناظم الاطباء ). استوارتابنده رسن. ( آنندراج ). || کسی که جامه را نیک می بافد. ( از منتهی الارب ). آنکه نیکو می بافد. ( ناظم الاطباء ). استوارکننده کار. ( آنندراج ).

محصف . [ م ِ ص َ ] (ع ص ) اسب بشتاب گذرنده یا برانگیزنده ٔ سنگریزه به سم یا گام خرد نهنده به جهت رفتن بشتاب . محصاف . (منتهی الارب ).مُحصِف . (آنندراج ). رجوع به محصاف و مُحصِف . شود.


محصف . [ م ُ ص ِ ] (ع ص ) اسب بشتاب گذرنده . مرد بشتاب گذرنده . || گام نزدیک نهنده . رجوع به احصاف شود. || کسی که رسن را استوار می بندد. (از منتهی الارب ). کسی که ریسمان را محکم می تابد. (ناظم الاطباء). استوارتابنده ٔ رسن . (آنندراج ). || کسی که جامه را نیک می بافد. (از منتهی الارب ). آنکه نیکو می بافد. (ناظم الاطباء). استوارکننده ٔ کار. (آنندراج ).



کلمات دیگر: