عنم
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
عنم. [ ع َ ن َ ] ( ع اِ ) درختی است حجازی که بارش سرخ باشد و بدان انگشتان خضاب کرده را تشبیه دهند، و یا آن از شاخه های خرنوب شامی است. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || رشته مانندی است که بدان انگور بر وادیج برآید. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). نخهایی است که انگور بوسیله آن از چوب بست آویخته گردد. ( از اقرب الموارد ). || خار درخت طلح. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || نوعی از کربسه. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || نوعی از وزغ. ( از اقرب الموارد ). یکی ِ آن عنمة. ( ازمنتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || ( اِخ )نام مردی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).
عنم . [ ع َ ] (ع اِ) گلنار را گویند، و معرب آن جلنار است ، و آن گل درخت نوعی از انار باشد، و آن درخت بغیر از گل ، میوه و ثمری دیگر ندارد. و سرد و خشک است در اول و دوم ، خون شکم را ببندد. (برهان قاطع) (آنندراج ). به لغت دیلم و تنکابن داراوش نامند و از شاخه های درختها میرویَد و غیر شبومه است . برگش سبز باطراوت و انبوه و کوچکتر از برگ بادام و گلش سرخ و خوش منظر، در دوم سرد و خشک ، و مقوی معده و حابس اسهال وسیلانات و نزف الدم و حیض است شرباً و ضماداً و حمولاً. و خاییدن برگ او مقوی دندان و لثه ، و ضماد و ذرور او جهت جراحات تازه نافع است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ).
عنم . [ ع َ ن َ ] (ع اِ) درختی است حجازی که بارش سرخ باشد و بدان انگشتان خضاب کرده را تشبیه دهند، و یا آن از شاخه های خرنوب شامی است . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || رشته مانندی است که بدان انگور بر وادیج برآید. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). نخهایی است که انگور بوسیله ٔ آن از چوب بست آویخته گردد. (از اقرب الموارد). || خار درخت طلح . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || نوعی از کربسه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || نوعی از وزغ . (از اقرب الموارد). یکی ِ آن عنمة. (ازمنتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || (اِخ )نام مردی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).