قوقل . [ ق َ ق َ ] (ع اِ) مذکر حجل . (اقرب الموارد). کبک نر. || سنگخوار. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). قطا. (اقرب الموارد).
قوقل
لغت نامه دهخدا
قوقل. [ ق َ ق َ ] ( ع اِ ) مذکر حجل. ( اقرب الموارد ). کبک نر. || سنگخوار. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). قطا. ( اقرب الموارد ).
قوقل. [ ق َ ق َ ] ( اِخ ) نام پدر دوده ای است از انصار و آنان قواقله اند. ( از اقرب الموارد ).
قوقل. [ ق َ ق َ ] ( اِخ ) ابن عوف بن عمرو خزرجی. از طایفه ازد از قحطان و جد جاهلیت است. عبادةبن صامت از نسل اوست. ( الاعلام زرکلی ج 2 ص 798 ).
قوقل. [ ق َ ق َ ] ( اِخ ) نام پدر دوده ای است از انصار و آنان قواقله اند. ( از اقرب الموارد ).
قوقل. [ ق َ ق َ ] ( اِخ ) ابن عوف بن عمرو خزرجی. از طایفه ازد از قحطان و جد جاهلیت است. عبادةبن صامت از نسل اوست. ( الاعلام زرکلی ج 2 ص 798 ).
قوقل . [ ق َ ق َ ] (اِخ ) ابن عوف بن عمرو خزرجی . از طایفه ٔ ازد از قحطان و جد جاهلیت است . عبادةبن صامت از نسل اوست . (الاعلام زرکلی ج 2 ص 798).
قوقل . [ ق َ ق َ ] (اِخ ) نام پدر دوده ای است از انصار و آنان قواقله اند. (از اقرب الموارد).
کلمات دیگر: