کلمه جو
صفحه اصلی

محقب

لغت نامه دهخدا

محقب. [ م ُ ق َ ] ( ع اِ ) روباه. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).

محقب. [ م ُ ق ِ ] ( ع ص ) فصل خشک و بی باران. ( ناظم الاطباء ). || آن که در کان چیزی نیابد. || سواری که در ترک خود چیزی بندد. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ). || تنگ بندنده بر شتر. ( آنندراج ). || آنکه کسی را در ردیف خود کند در سواری. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ). آنکه پس خود سوار کند کسی را بر شتر. ( آنندراج ).

محقب. [م ُ ق َ ] ( ع ص ) شتر تنگ بربسته. || درحقبه نهاده. ( از منتهی الارب ). || آن که در سواری ردیف کسی باشد. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ).

محقب . [ م ُ ق َ ] (ع اِ) روباه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).


محقب . [ م ُ ق ِ ] (ع ص ) فصل خشک و بی باران . (ناظم الاطباء). || آن که در کان چیزی نیابد. || سواری که در ترک خود چیزی بندد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). || تنگ بندنده بر شتر. (آنندراج ). || آنکه کسی را در ردیف خود کند در سواری . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). آنکه پس خود سوار کند کسی را بر شتر. (آنندراج ).


محقب . [م ُ ق َ ] (ع ص ) شتر تنگ بربسته . || درحقبه نهاده . (از منتهی الارب ). || آن که در سواری ردیف کسی باشد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ).



کلمات دیگر: