کلمه جو
صفحه اصلی

محلت

فرهنگ فارسی

(اسم ) ۱ - جای فرود آمدن.۲ - زمان فرود آمدن . ۳ - منزل مقام جای باش . ۴ - کوی برزن : اندر شهر کوشکها بود و بعضی محلتها پراکنده دور از یکدیگر باشند . جمع : محلات .

لغت نامه دهخدا

محلت. [ م َ ح َل ْ ل َ ] ( ع اِ ) محله. محلة. کوی. برزن. یک بخش از چند بخش شهر. قسمتی از شهر که در آن کویها و کوچه ها و برزن باشد : و فضل ربیع اسب بگردانید و به خانه باز شد، یافت محلت و سرای خویش را مشحون به بزرگان و افاضل. ( تاریخ بیهقی چ فیاض ص 34 ). آن شب که وی را ازمحلت ما، سرآسیا از سرای پدر به کوشک امارت می بردند بسیار تکلف دیدم. ( تاریخ بیهقی ص 249 ). کاهل وار برخاستند و خویشتن را بپای آن دیوارها افکندند که به محلت دیه آهنگران پیوسته است. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 261 ). و این ناحیت مرودشت بعضی در میان اصطخر محلتهای شهر بوده است. ( فارسنامه ابن البلخی ص 127 ). گفت پدر ندارم ولیکن مادرم به فلان محلت نشیند. ( نوروزنامه ). گفت برگوی و محلتهای گرگان را نام بر. ( چهارمقاله چ زوار ص 122 ). پس ابوعلی گفت از این محلت کویها برده. ( چهارمقاله ص 122 ). اندر شهر کوشکها بود و بعضی محلتها پراکنده و دور از یکدیگر باشند. ( تاریخ بخارا ص 63 ). طایفه ای از اوباش محلت با او پیوستند. ( گلستان ).
چو زنبورخانه بیاشوفتی
گریز از محلت که گرم اوفتی.
سعدی.
خانه ای در کوی درویشان بگیر
تا نماند در محلت زاهدی.
سعدی.

محلة. [ م َ ح َل ْ ل َ] ( ع اِ ) منزل. محل نزول مردم. ( از تاج العروس ). رجوع به محله شود. || اردو. کاروان : و ارتحلنا الی موضع المحلة فوصلناه اول یوم من رمضان فوجدنا المحلة قد رحلت فعدنا. ( ابن بطوطه ). || جای فرودآمدن. منزل و مقام مردم. ( غیاث ) ( آنندراج ). جای فرودآمدن. ( ناظم الاطباء ). || زمان فرودآمدن. ( از آنندراج ) || جای باش. ( آنندراج ). ج ، محلات و محال. ( یادداشت مرحوم دهخدا ).

محلة. [ م َ ح َل ْ ل َ ] ( اِخ ) نام مواضعی است به مصر. حدود صد قریه در مصربه نام محلة خوانده شوند و مؤلف تاج العروس اسامی این مواضع را ضبط کرده است. رجوع به تاج العروس شود.

محلة. [ م ُ ح ِل ْ ل َ ] ( ع ص ) پشته ای که گنجایش یک در خانه داشته باشد: تَلْعَةٌمحلة. ( منتهی الارب ). پشته ای که گنجایش یک و یا دو در خانه داشته باشد. ( ناظم الاطباء ) ( از تاج العروس ).

محلت . [ م َ ح َل ْ ل َ ] (ع اِ) محله . محلة. کوی . برزن . یک بخش از چند بخش شهر. قسمتی از شهر که در آن کویها و کوچه ها و برزن باشد : و فضل ربیع اسب بگردانید و به خانه باز شد، یافت محلت و سرای خویش را مشحون به بزرگان و افاضل . (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 34). آن شب که وی را ازمحلت ما، سرآسیا از سرای پدر به کوشک امارت می بردند بسیار تکلف دیدم . (تاریخ بیهقی ص 249). کاهل وار برخاستند و خویشتن را بپای آن دیوارها افکندند که به محلت دیه آهنگران پیوسته است . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 261). و این ناحیت مرودشت بعضی در میان اصطخر محلتهای شهر بوده است . (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 127). گفت پدر ندارم ولیکن مادرم به فلان محلت نشیند. (نوروزنامه ). گفت برگوی و محلتهای گرگان را نام بر. (چهارمقاله چ زوار ص 122). پس ابوعلی گفت از این محلت کویها برده . (چهارمقاله ص 122). اندر شهر کوشکها بود و بعضی محلتها پراکنده و دور از یکدیگر باشند. (تاریخ بخارا ص 63). طایفه ای از اوباش محلت با او پیوستند. (گلستان ).
چو زنبورخانه بیاشوفتی
گریز از محلت که گرم اوفتی .

سعدی .


خانه ای در کوی درویشان بگیر
تا نماند در محلت زاهدی .

سعدی .




کلمات دیگر: