کلمه جو
صفحه اصلی

قوملو

لغت نامه دهخدا

قوملو. [ قَم ْ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان آلان براغوش بخش آلان شهرستان سراب. آب آن از دو رشته چشمه. محصول آن غلات. شغل اهالی زراعت ، گله داری ، کارگری و صنایع دستی زنان آنجا فرش بافی است. راه مالرو دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 ).

قوملو. [ قُم ْ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان چهاراویماق بخش قره آغاج شهرستان مراغه ، سکنه آن 46 تن. آب آن از چشمه سار. و محصول آن غلات ، نخود و بزرک. شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان آنجا جاجیم بافی است.راه مالرو دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 ).

قوملو. [ قَم ْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان آلان براغوش بخش آلان شهرستان سراب . آب آن از دو رشته چشمه . محصول آن غلات . شغل اهالی زراعت ، گله داری ، کارگری و صنایع دستی زنان آنجا فرش بافی است . راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).


قوملو. [ قُم ْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان چهاراویماق بخش قره آغاج شهرستان مراغه ، سکنه ٔ آن 46 تن . آب آن از چشمه سار. و محصول آن غلات ، نخود و بزرک . شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان آنجا جاجیم بافی است .راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).



کلمات دیگر: