کلمه جو
صفحه اصلی

محقد

لغت نامه دهخدا

محقد. [ م َ ق ِ ] (ع اِ) محتد. (منتهی الارب ). طبع و اصل و نژاد. رجوع به محتد شود.


محقد. [ م َ ق ِ ] ( ع اِ ) محتد. ( منتهی الارب ). طبع و اصل و نژاد. رجوع به محتد شود.

محقد. [ م ُ ق ِ ] ( ع ص ) کسی که کینه می آورد و سبب میشود کینه را. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). به کینه آورنده. || آن که بعد جستن از معدن چیزی نیابد. ( آنندراج ). آن که در معدن تفحص کرده چیزی نیافته است. ( از منتهی الارب ).

محقد. [ م ُ ق ِ ] (ع ص ) کسی که کینه می آورد و سبب میشود کینه را. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). به کینه آورنده . || آن که بعد جستن از معدن چیزی نیابد. (آنندراج ). آن که در معدن تفحص کرده چیزی نیافته است . (از منتهی الارب ).



کلمات دیگر: