ميدان , بازار , محل اجتماع عموم , دادگاه , محکمه , ديوانخانه
منتدی
عربی به فارسی
لغت نامه دهخدا
منتدی. [ م ُ ت َ دا ] ( ع اِ ) جای حدیث کردن. ( مهذب الاسماء ). انجمن روزانه یا مجلس تا که مجتمع باشند در آن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). مجمع. مجلس. انجمن. نادی. نَدی . نَدوَة.
منتدی. [ م ُ ت َ ] ( ع ص ) آنکه حاضر می شود در انجمن. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). رجوع به انتداء شود.
منتدی. [ م ُ ت َ ] ( ع ص ) آنکه حاضر می شود در انجمن. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). رجوع به انتداء شود.
منتدی . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) آنکه حاضر می شود در انجمن . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به انتداء شود.
منتدی . [ م ُ ت َ دا ] (ع اِ) جای حدیث کردن . (مهذب الاسماء). انجمن روزانه یا مجلس تا که مجتمع باشند در آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مجمع. مجلس . انجمن . نادی . نَدی ّ. نَدوَة.
کلمات دیگر: