قوطي کوچکي براي يادگارهاي خيلي کوچک (مثل طره گيسو) که بگردن مياويزند
منجد
عربی به فارسی
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
منجد. [ م ِ ج َ ] ( ع اِ ) رسن خرد، کذا فی الأکثر وفی بعض النسخ جُبَیل. ( منتهی الارب ). رسن خرد و یا کوه کوچک خرد. ( ناظم الاطباء ). کوه کوچک. ( اقرب الموارد ). || حمایل مرصع به نگینها از مروارید وزر با قرمفل در عرض یک وجب که بیاویزند آن را از گردن تا زیر پستان بر موضع نجاد. ج ، مناجد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).
منجد. [ م ُ ن َج ْ ج َ ] ( ع ص ) آزموده و آزمایش دیده. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || آراسته. ( ناظم الاطباء ). مزین. ( اقرب الموارد ).
منجد. [ م ُ ن َج ْ ج ِ ] ( ع ص ) خانه آرای. ( مهذب الاسماء ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || آزمایش کننده روزگار. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). رجوع به تنجید شود.
منجد. [ م ِ ج َ ] (ع اِ) رسن خرد، کذا فی الأکثر وفی بعض النسخ جُبَیل . (منتهی الارب ). رسن خرد و یا کوه کوچک خرد. (ناظم الاطباء). کوه کوچک . (اقرب الموارد). || حمایل مرصع به نگینها از مروارید وزر با قرمفل در عرض یک وجب که بیاویزند آن را از گردن تا زیر پستان بر موضع نجاد. ج ، مناجد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
منجد. [ م ُ ج ِ ] (ع ص ) به سوی نجد درآینده و در شهرهای نجد شونده . ج ، مناجد و مناجید. (ناظم الاطباء). به نجد درآینده . مقابل مُتهِم . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : امتهمون انتم ام منجدون . (معجم البلدان ج 6 ص 156، یادداشت ایضاً). || یاری دهنده . رجوع به انجاد شود.
منجد. [ م ُ ن َج ْ ج َ ] (ع ص ) آزموده و آزمایش دیده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || آراسته . (ناظم الاطباء). مزین . (اقرب الموارد).
منجد. [ م ُ ن َج ْ ج ِ ] (ع ص ) خانه آرای . (مهذب الاسماء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || آزمایش کننده ٔ روزگار. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به تنجید شود.