مترادف هبا : تباه، ضایع، نابود
هبا
مترادف هبا : تباه، ضایع، نابود
مترادف و متضاد
تباه، ضایع، نابود
فرهنگ فارسی
(اسم ) ۱- گرد وغبارهوا که ازروز در آفتاب پیدا آید وشبیه به دوداست : ((مجره چون ضیاکه انداوفتد بروزن ونجوم اوهبای او . ) ) ( منوچهری ) یا هبائ وهدر ( هباوهدر ) . ۱- ضایع شده. ۲- رایگان مفت . ۲- (اسم ) مادهای که مصوربصور اجسام عالم است وهمه ازاوپیدا میگردند واوراعنقاگفتهاندو حکما هیولی خوانند. ۳- (صفت ) کم عقل . ۴- وزنی برابر ۱۷۴۱۸۲۴ ازحبه یا ٠٠٠٠٠٠٠۲۹ ازغرامواحد وزن برابر۱/ ۶ ذره ومساوی ۱/۷۲ قطمیر : (( نقیری هشت قطمیراست وانگه ده ودوذره آمد وزن قطمیر . ) ) (( هبارانصف ثلث ذره بشمار بهرخمسی از آن یک وهمه برگیر. ) )
صورت فارسی هبائ گرد و غبار که از روزن در آفتاب پدید آید نغام .
صورت فارسی هبائ گرد و غبار که از روزن در آفتاب پدید آید نغام .
لغت نامه دهخدا
هبا. [ هََ ] ( از ع اِ ) صورت فارسی هباء. گرد وغبار که از روزن در آفتاب پدید آید. نغام. ( ناظم الاطباء ). ( آنندراج ). غبار. ( اقرب الموارد ) :
مجره چون ضیا که اندر اوفتد
به روزن و نجوم او هبای او.
زیرا که ضیائی تو و اینها چو هبااند.
بی چرخ و زمین رقص کن انگار هبایی.
طاق فلک بیا گند هم به هبای معرکه.
همه بیشی او بجمله کمیست
همه وعده او سراسر هباست.
ز همنشینی صهبا هبا شده ست هبا.
بی سکه قبول تو نقد امل دغل
بی خاتم رضای تو سعی عمل هبا.
پس بگوئید ز من با پدر و مادر من
که چه دلسوخته و رنج هباییدهمه.
مجره چون ضیا که اندر اوفتد
به روزن و نجوم او هبای او.
منوچهری.
از حجت میگوی سخنهای به حجت زیرا که ضیائی تو و اینها چو هبااند.
ناصرخسرو.
می کش مکش آسیب زمین و ستم چرخ بی چرخ و زمین رقص کن انگار هبایی.
خاقانی.
اسب بچار صولجان گوی زمین کند هباطاق فلک بیا گند هم به هبای معرکه.
خاقانی.
|| ( ص ) حقیر. ذلیل. خوار. ناچیز. ( ناظم الاطباء ) : همه بیشی او بجمله کمیست
همه وعده او سراسر هباست.
ناصرخسرو.
بهینه چیز که آن کیمیای دولت تست ز همنشینی صهبا هبا شده ست هبا.
خاقانی.
|| تباه و ضایع. ( ارمغان آصفی ) : بی سکه قبول تو نقد امل دغل
بی خاتم رضای تو سعی عمل هبا.
سعدی.
- رنج هبا ؛ کسی که رنج و زحمتش بر باد رفته باشد. آن کس که سعی بیهوده و بی نتیجه برد : پس بگوئید ز من با پدر و مادر من
که چه دلسوخته و رنج هباییدهمه.
خاقانی.
فرهنگ عمید
خاک نرم که از زمین بلند شود و در هوا پراکنده گردد، گردوغبار.
* هبای منثور: [قدیمی] گرد پراکنده.
* هبای منثور: [قدیمی] گرد پراکنده.
خاک نرم که از زمین بلند شود و در هوا پراکنده گردد؛ گردوغبار.
〈 هبای منثور: [قدیمی] گرد پراکنده.
پیشنهاد کاربران
گرد و غبار
برای یادسپاری بهتر از جمله سازی و داستان سازی می توان بهره برد؛ هوا پُر از هباست، هوا پر از گرد و خاک است.
کلمات دیگر: