مترادف کاچ : احول، دوبین، کاج، کژبین، لوچ، آبگینه، شیشه، تارک، چکاد، فرق، هباک
کاچ
مترادف کاچ : احول، دوبین، کاج، کژبین، لوچ، آبگینه، شیشه، تارک، چکاد، فرق، هباک
مترادف و متضاد
۱. احول، دوبین، کاج، کژبین، لوچ
۲. آبگینه، شیشه
۳. تارک، چکاد، فرق، هباک
فرهنگ فارسی
( اسم ) تارک سر فرق سر
کاج آدگینه را گویند نام ناحیتی بهندوستان
کاج آدگینه را گویند نام ناحیتی بهندوستان
فرهنگ معین
(اِ. ) ۱ - آبگینه . ۲ - شیشة ساییده شده که کاسه گران روی طبق و کاسة ناپخته مالند.
(اِ. ) تارک سر، فرق سر. کاج و کاچک نیز گویند.
(اِ. ) تارک سر، فرق سر. کاج و کاچک نیز گویند.
(اِ.) 1 - آبگینه . 2 - شیشة ساییده شده که کاسه گران روی طبق و کاسة ناپخته مالند.
(اِ.) تارک سر، فرق سر. کاج و کاچک نیز گویند.
لغت نامه دهخدا
کاچ. ( اِ ) کاج. آبگینه را گویند و خشت و ظرف گلی را که بر زبر آن آبگینه ریخته باشند کاچی نامند. ( جهانگیری ). شیشه صلایه کرده را نیز گویند که کاسه گران بر روی طبق و کاسه ناپخته مالند. ( برهان ). || تارک سر و فرق سر را نیز گویند. ( برهان ). در شرفنامه بمعنی سر آمده که اورا تارک و چکاد نیز گویند. ( رشیدی ). || ( ق ) بمعنی افسوس و کاش و کاشکی هم باشد. ( برهان ). || ( اِ ) بمعنی قفا زدن و گردنی هم هست. ( برهان ). سیلی باشد که بر قفا زنند. ( رشیدی ) :
مرد را کرد گردن و سر و پشت
سر بسر کوفته بکاچ و بمشت.
از جهان ظلم و تعدی خورده کاچ.
از تف محنت دل اعدای او
شاخ شاخ آمد بسان بار کاچ.
کاچ. ( اِخ ) نام ناحیتی به هندوستان که از نهر جَکش مشروب گردد. ( ماللهند بیرونی ص 131 ).
مرد را کرد گردن و سر و پشت
سر بسر کوفته بکاچ و بمشت.
عنصری.
ز انتقام شیخ ابواسحاق رفت از جهان ظلم و تعدی خورده کاچ.
شمس فخری.
|| درخت صنوبر را نیز گویند. ( رشیدی ) : از تف محنت دل اعدای او
شاخ شاخ آمد بسان بار کاچ.
شمس فخری.
نیز رجوع به کاج شود.کاچ. ( اِخ ) نام ناحیتی به هندوستان که از نهر جَکش مشروب گردد. ( ماللهند بیرونی ص 131 ).
کاچ . (اِ) کاج . آبگینه را گویند و خشت و ظرف گلی را که بر زبر آن آبگینه ریخته باشند کاچی نامند. (جهانگیری ). شیشه ٔ صلایه کرده را نیز گویند که کاسه گران بر روی طبق و کاسه ٔ ناپخته مالند. (برهان ). || تارک سر و فرق سر را نیز گویند. (برهان ). در شرفنامه بمعنی سر آمده که اورا تارک و چکاد نیز گویند. (رشیدی ). || (ق ) بمعنی افسوس و کاش و کاشکی هم باشد. (برهان ). || (اِ) بمعنی قفا زدن و گردنی هم هست . (برهان ). سیلی باشد که بر قفا زنند. (رشیدی ) :
مرد را کرد گردن و سر و پشت
سر بسر کوفته بکاچ و بمشت .
ز انتقام شیخ ابواسحاق رفت
از جهان ظلم و تعدی خورده کاچ .
|| درخت صنوبر را نیز گویند. (رشیدی ) :
از تف محنت دل اعدای او
شاخ شاخ آمد بسان بار کاچ .
نیز رجوع به کاج شود.
مرد را کرد گردن و سر و پشت
سر بسر کوفته بکاچ و بمشت .
عنصری .
ز انتقام شیخ ابواسحاق رفت
از جهان ظلم و تعدی خورده کاچ .
شمس فخری .
|| درخت صنوبر را نیز گویند. (رشیدی ) :
از تف محنت دل اعدای او
شاخ شاخ آمد بسان بار کاچ .
شمس فخری .
نیز رجوع به کاج شود.
کاچ . (اِخ ) نام ناحیتی به هندوستان که از نهر جَکش مشروب گردد. (ماللهند بیرونی ص 131).
دانشنامه عمومی
مختصات: ۴۷°۵۷′ شمالی ۲۰°۳۷′ شرقی / ۴۷٫۹۵۰°شمالی ۲۰٫۶۱۷°شرقی / 47.950; 20.617
Kács
Kács a Vendégvárón
کاچ (به مجاری: Kács) روستاییست در شهرستان بُرشُد-آپائوی-زِمپلِن در کشور مجارستان. جمعیت این روستا در ۲۰۰۹، ۵۴۱ نفر بوده است.
Kács
Kács a Vendégvárón
کاچ (به مجاری: Kács) روستاییست در شهرستان بُرشُد-آپائوی-زِمپلِن در کشور مجارستان. جمعیت این روستا در ۲۰۰۹، ۵۴۱ نفر بوده است.
wiki: جک لمون با بازی والتر ماتائو است.
wiki: کاچ (فیلم)
گویش مازنی
کاسه
چماق
۱دسته ی کوچک و سر سبز گیاه همیشک که بر چوبی در آغل می آویزند ...
/kaach/ کاسه & چماق & دسته ی کوچک و سر سبز گیاه همیشک که بر چوبی در آغل می آویزند تا دام از آن تعلیف کند - هر چیز نرم و نازک مانند گیاه و شاخه ی چوب های نازک که درهم پیچیده شود ۳نام قطعه چوبی بلند در بازی الک دولک ۴چوب دستی بلند و محکم
کلمات دیگر: