کلمه جو
صفحه اصلی

شافع


مترادف شافع : خواهشگر، شفاعتگر، شفیع، واسطه

برابر پارسی : خواهش کننده

فارسی به انگلیسی

preemptor


intercessor, preemptor


مترادف و متضاد

خواهشگر، شفاعتگر، شفیع، واسطه


فرهنگ فارسی

شفاعت کننده، خواهشگر
( اسم ) شفاعت کننده خواهشگر جمع : شافعین .
ابن عمر بن اسماعیل الجیلی الحنبلی ملقب به رکن الدین . وی فقیه و آشنا به علم طب بود .

فرهنگ معین

(فِ ) [ ع . ] (اِفا. ) شفاعت کننده .

لغت نامه دهخدا

شافع. [ ف ِ ] ( ع ص ) خواهش کننده. ( مهذب الاسماء ). خواهشگر. ( منتهی الارب ). درخواست کننده.( ناظم الاطباء ). || درخواه جرم کسی کننده.( آنندراج ). شفاعت کننده. ( شمس اللغات ). شفیع. ( تاج العروس ). ذارع. ( یادداشت مؤلف ) ( اقرب الموارد ذیل ذرع ). ج ، شافعون. ( مهذب الاسماء ). رجوع به شفاعت شود.
- شافع یوم الجزا ؛ شافع روز جزا، حضرت رسول اکرم صلوات اﷲ علیه. ( ناظم الاطباء ).
|| جفت کننده. ( منتهی الارب ). الشَفع خلاف الوتر و هوالزوج. ( تاج العروس ): قد شفعه شفعاً...؛ ای کان وتراً فصیره زوجاً. ( تاج العروس ). || ( اِ ) تَکِه تیس آنکه از میش بمنزله تیس است از بز. ( منتهی الارب ). قیل هو من الضان کالتیس من المعزی. ( اقرب الموارد ). قچقار که ماده را پیوسته به دو بچه باردار گرداند. || ( ص ) ناقة شافع؛ شترماده با بچه که در شکم آن بچه دیگر باشد. و کذا شاة شافع. ( منتهی الارب ): ناقة او شاة شافع؛ ای فی بطنها ولد و لها ولد آخر یتبعها. لان ولدها شفعها و هی شفعته. ( الصحاح ).

شافع. [ ف ِ ] ( اِخ ) ابن سائب بن عبیدبن عبدیزیدبن هاشم بن عبدالمطلب بن عبدمناف قرشی مطلبی. جد امام شافعی. پدرش سائب به پیغمبر شباهت داشت. وی در یوم بدر اسلام آورد و آن زمان شافع خرد بود. ( از تاج العروس ) ( منتهی الارب ). و رجوع به تاریخ گزیده ص 757 شود.
- بنوشافع ؛ گروهی از اولاد عبدالمطلب بن عبدمناف که امام شافعی از آن گروه است. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به تاج العروس شود.

شافع. [ ف ِ ] ( اِخ ) ابن صالح بن حاتم الجیلی ، مکنی به ابومحمد. وی از ابوعلی بن المذهب حدیث شنید و فقه نزد قاضی ابویعلی خواند. پاکدامن و تنگدست و نیکوکار بود و بسال 80 هَ. ق. درگذشت. ( مناقب الامام احمدبن حنبل ص 524 ).

شافع. [ ف ِ ] ( اِخ ) ابن ظرب بن عمروبن نوفل از بنی نوفل. وی از کاتبان مصاحف برای عمربن الخطاب بود. ( العقد الفرید ج 3 ص 264 ).

شافع. [ ف ِ ] ( اِخ )ابن عبدالرشید جیلی مکنی به ابوعبداﷲ. سبکی در «طبقات الشافعیه » وی را از شاگردان غزالی معرفی کرده است.وفات او در بیستم محرم سال 541 هَ. ق. اتفاق افتاد. ( از غزالی نامه ص 254 ). رجوع به شافع الطبیب شود.

شافع. [ ف ِ ] ( اِخ ) ابن علی بن عباس الکنانی السقلانی المصری کاتب. وی نویسنده و مورخ است و زمانی بمصر بکار منشیگری اشتغال داشت. بسال 680 هَ. ق. تیری به شقیقه اش اصابت کرد و کور شد. او را نظم و نثر فراوان است. از گردآورندگان کتاب بود. از تصنیفات اوست : دیوان شعر. «شنف الاَّذان فی مماثلة تراجم قلائد العقبان » و «سیرة الملک الناصرمحمدبن قلاوون » و «سیرة المنصور قلاوون » و «سیرة الاشرف خلیل » و «سیرة الناصر» و «اخبار عکا و صور» و «مناظرة ابن زیدون فی رسالته » و بسیاری آثار دیگر. وی بسال 649 هَ. ق. تولد یافت و بسال 730 هَ. ق. درگذشت.( از اعلام زرکلی بنقل از نکت الهمیان ، فوات الوفیات ،الدررالکامنه ، السلوک ، النجوم الزاهرة ). او راست : «فصل الخطاب فیما للحجبة من الاَّداب ». ( کشف الظنون ).

شافع. [ ف ِ ] (اِخ ) ابن سائب بن عبیدبن عبدیزیدبن هاشم بن عبدالمطلب بن عبدمناف قرشی مطلبی . جد امام شافعی . پدرش سائب به پیغمبر شباهت داشت . وی در یوم بدر اسلام آورد و آن زمان شافع خرد بود. (از تاج العروس ) (منتهی الارب ). و رجوع به تاریخ گزیده ص 757 شود.
- بنوشافع ؛ گروهی از اولاد عبدالمطلب بن عبدمناف که امام شافعی از آن گروه است . (ناظم الاطباء). و رجوع به تاج العروس شود.


شافع. [ ف ِ ] (اِخ ) ابن صالح بن حاتم الجیلی ، مکنی به ابومحمد. وی از ابوعلی بن المذهب حدیث شنید و فقه نزد قاضی ابویعلی خواند. پاکدامن و تنگدست و نیکوکار بود و بسال 80 هَ . ق . درگذشت . (مناقب الامام احمدبن حنبل ص 524).


شافع. [ ف ِ ] (اِخ ) ابن علی بن عباس الکنانی السقلانی المصری کاتب . وی نویسنده و مورخ است و زمانی بمصر بکار منشیگری اشتغال داشت . بسال 680 هَ . ق . تیری به شقیقه اش اصابت کرد و کور شد. او را نظم و نثر فراوان است . از گردآورندگان کتاب بود. از تصنیفات اوست : دیوان شعر. «شنف الاَّذان فی مماثلة تراجم قلائد العقبان » و «سیرة الملک الناصرمحمدبن قلاوون » و «سیرة المنصور قلاوون » و «سیرة الاشرف خلیل » و «سیرة الناصر» و «اخبار عکا و صور» و «مناظرة ابن زیدون فی رسالته » و بسیاری آثار دیگر. وی بسال 649 هَ . ق . تولد یافت و بسال 730 هَ . ق . درگذشت .(از اعلام زرکلی بنقل از نکت الهمیان ، فوات الوفیات ،الدررالکامنه ، السلوک ، النجوم الزاهرة). او راست : «فصل الخطاب فیما للحجبة من الاَّداب ». (کشف الظنون ).


شافع. [ ف ِ ] (اِخ ) ابن عمربن اسماعیل الجیلی الحنبلی ،ملقب به رکن الدین . وی فقیه و آشنا به علم طب بود. در بغداد حدیث شنید و به دمشق تدریس کرد. «زبدة الاخبار فی مناقب الائمة الاربعة الابرار» تصنیف اوست . بسال 741 هَ . ق . ببغداد درگذشته است . (از الاعلام زرکلی ).


شافع. [ ف ِ ] (اِخ ) ابن ظرب بن عمروبن نوفل از بنی نوفل . وی از کاتبان مصاحف برای عمربن الخطاب بود. (العقد الفرید ج 3 ص 264).


شافع. [ ف ِ ] (اِخ )ابن عبدالرشید جیلی مکنی به ابوعبداﷲ. سبکی در «طبقات الشافعیه » وی را از شاگردان غزالی معرفی کرده است .وفات او در بیستم محرم سال 541 هَ . ق . اتفاق افتاد. (از غزالی نامه ص 254). رجوع به شافع الطبیب شود.


شافع. [ ف ِ ] (ع ص ) خواهش کننده . (مهذب الاسماء). خواهشگر. (منتهی الارب ). درخواست کننده .(ناظم الاطباء). || درخواه جرم کسی کننده .(آنندراج ). شفاعت کننده . (شمس اللغات ). شفیع. (تاج العروس ). ذارع . (یادداشت مؤلف ) (اقرب الموارد ذیل ذرع ). ج ، شافعون . (مهذب الاسماء). رجوع به شفاعت شود.
- شافع یوم الجزا ؛ شافع روز جزا، حضرت رسول اکرم صلوات اﷲ علیه . (ناظم الاطباء).
|| جفت کننده . (منتهی الارب ). الشَفع خلاف الوتر و هوالزوج . (تاج العروس ): قد شفعه شفعاً...؛ ای کان وتراً فصیره زوجاً. (تاج العروس ). || (اِ) تَکِه تیس آنکه از میش بمنزله ٔ تیس است از بز. (منتهی الارب ). قیل هو من الضان کالتیس من المعزی . (اقرب الموارد). قچقار که ماده را پیوسته به دو بچه باردار گرداند. || (ص ) ناقة شافع؛ شترماده با بچه که در شکم آن بچه ٔ دیگر باشد. و کذا شاة شافع. (منتهی الارب ): ناقة او شاة شافع؛ ای فی بطنها ولد و لها ولد آخر یتبعها. لان ولدها شفعها و هی شفعته . (الصحاح ).


فرهنگ عمید

شفاعت کننده، خواهشگر.


کلمات دیگر: