کلمه جو
صفحه اصلی

بلیج

لغت نامه دهخدا

بلیج. [ ب َ ] ( ع ص ) تابان و روشنی دهنده. ( از ذیل اقرب الموارد ).

بلیج. [ ب ِل ْ لی ] ( ع اِ ) معرب بیله. بلیج السفینة؛ بیله کشتی. ( منتهی الارب ). بلیج السفینة، معرب است و آن شناخته نیست. ( از تاج العروس ). پاروب کشتی.

بلیج. [ ب ِ ] ( اِ ) قدر. اندازه. مقدار. وجب. شبر. ( ناظم الاطباء ).

بلیج . [ ب َ ] (ع ص ) تابان و روشنی دهنده . (از ذیل اقرب الموارد).


بلیج . [ ب ِ ] (اِ) قدر. اندازه . مقدار. وجب . شبر. (ناظم الاطباء).


بلیج . [ ب ِل ْ لی ] (ع اِ) معرب بیله . بلیج السفینة؛ بیله ٔ کشتی . (منتهی الارب ). بلیج السفینة، معرب است و آن شناخته نیست . (از تاج العروس ). پاروب کشتی .


گویش مازنی

/belij/ اهل روستای (بل) واقع در حوزه ی شهرستان نور

اهل روستای (بل) واقع در حوزه ی شهرستان نور



کلمات دیگر: