مترادف مولع : آزمند، آزور، حریص، مشتاق، شایق
مولع
مترادف مولع : آزمند، آزور، حریص، مشتاق، شایق
فارسی به انگلیسی
greedy
عربی به فارسی
علا قمند , انس گرفته , مايل , مشتاق , شيفته , خواهان
مترادف و متضاد
آزمند، آزور، حریص
مشتاق، شایق
۱. آزمند، آزور، حریص
۲. مشتاق، شایق
فرهنگ فارسی
آزمندوحریص گردانیده به چیزی
( اسم ) حریص آزمند : [ و از شعرا ازرقی بدین صنعت ( تشبیه ) مولع تر بوده است . ] توضیح غالبابدین معنی مولع ( بکسرلام ) خوانند و درست نیست زیرا بمعنی مذکور [ اولع ] ( مجهولا ) استعمال شود .
ملمع و پیسه ٠
( اسم ) حریص آزمند : [ و از شعرا ازرقی بدین صنعت ( تشبیه ) مولع تر بوده است . ] توضیح غالبابدین معنی مولع ( بکسرلام ) خوانند و درست نیست زیرا بمعنی مذکور [ اولع ] ( مجهولا ) استعمال شود .
ملمع و پیسه ٠
فرهنگ معین
(لِ ) [ ع . ] (اِفا. ) حریص ، آزمند.
لغت نامه دهخدا
مولع. [ ل َ ] ( ع ص ) نعت است از ایلاع به معنی آزمند کردن و برانگیختن. ( منتهی الارب ). صیغه اسم مفعول به معنی حریص گردانیده شده. ( غیاث ) ( آنندراج ). حریص. ( دهار ). حریص و آزمند. ( ناظم الاطباء ). آزمند. وَلِع. ولوع. آزور. سخت حریص. باولع. ( یادداشت مؤلف ) : از شعرا ازرقی بدین صنعت [ تشبیه ] مولعتر بوده است. ( المعجم ص 257 ). || آرزومند و مشتاق و بسیار مایل از روی خشم و قهر. باطمع. طمعکار. ( ناظم الاطباء ). شیفته. سخت مشتاق. ( یادداشت مؤلف ) : ولیکن با ایشان مولع مباش. ( منتخب قابوسنامه ص 35 ). و عظیم مولع بود بر کار بنا و عمارت فرمودن. ( مجمل التواریخ و القصص ). آفت ملک شش چیز است :... مولع بودن به زنان. ( کلیله و دمنه ).
قومی مطوقند و به معنی چو حرف قوم
مولع به نفس خویش و مزور چو قلب کان.
ورنه گویی در تکبر مولع است.
گفت ای میر من ای بنده نواز.
بر گرهها باز کردن ما عشیق.
- مولع شدن بر چیزی ؛ حریص شدن بدان چیز. سخت شیفته و علاقه مند گشتن بدان :
مولع شده بر گفتن شکر تو شب و روز
چون عابد بیدار به تسبیح سحر بر.
گفت مولع گشته این مفتون بر این
بی خبر کاین چه خسار است و غبین.
مولع. [ م ُ وَل ْ ل َ ] ( ع ص ) ملمع و پیسه. ( ناظم الاطباء ). پیسه. ( منتهی الارب ) ( یادداشت مؤلف ).
قومی مطوقند و به معنی چو حرف قوم
مولع به نفس خویش و مزور چو قلب کان.
خاقانی.
گر درآمیزد تو گویی طامع است ورنه گویی در تکبر مولع است.
مولوی.
بودسنقر سخت مولع در نمازگفت ای میر من ای بنده نواز.
مولوی.
مولعیم اندر سخنهای دقیق بر گرهها باز کردن ما عشیق.
مولوی.
یاد دارم که در عهد طفولیت متعبد بودم و شبخیزو مولع زهد و پرهیز. ( گلستان ).- مولع شدن بر چیزی ؛ حریص شدن بدان چیز. سخت شیفته و علاقه مند گشتن بدان :
مولع شده بر گفتن شکر تو شب و روز
چون عابد بیدار به تسبیح سحر بر.
امیرمعزی.
- مولع گشتن ؛ حریص و آزمند شدن. شایق و شیفته گردیدن : گفت مولع گشته این مفتون بر این
بی خبر کاین چه خسار است و غبین.
مولوی.
مولع. [ م ُ وَل ْ ل َ ] ( ع ص ) ملمع و پیسه. ( ناظم الاطباء ). پیسه. ( منتهی الارب ) ( یادداشت مؤلف ).
مولع. [ ل َ ] (ع ص ) نعت است از ایلاع به معنی آزمند کردن و برانگیختن . (منتهی الارب ). صیغه ٔ اسم مفعول به معنی حریص گردانیده شده . (غیاث ) (آنندراج ). حریص . (دهار). حریص و آزمند. (ناظم الاطباء). آزمند. وَلِع. ولوع . آزور. سخت حریص . باولع. (یادداشت مؤلف ) : از شعرا ازرقی بدین صنعت [ تشبیه ] مولعتر بوده است . (المعجم ص 257). || آرزومند و مشتاق و بسیار مایل از روی خشم و قهر. باطمع. طمعکار. (ناظم الاطباء). شیفته . سخت مشتاق . (یادداشت مؤلف ) : ولیکن با ایشان مولع مباش . (منتخب قابوسنامه ص 35). و عظیم مولع بود بر کار بنا و عمارت فرمودن . (مجمل التواریخ و القصص ). آفت ملک شش چیز است :... مولع بودن به زنان . (کلیله و دمنه ).
قومی مطوقند و به معنی چو حرف قوم
مولع به نفس خویش و مزور چو قلب کان .
گر درآمیزد تو گویی طامع است
ورنه گویی در تکبر مولع است .
بودسنقر سخت مولع در نماز
گفت ای میر من ای بنده نواز.
مولعیم اندر سخنهای دقیق
بر گرهها باز کردن ما عشیق .
یاد دارم که در عهد طفولیت متعبد بودم و شبخیزو مولع زهد و پرهیز. (گلستان ).
- مولع شدن بر چیزی ؛ حریص شدن بدان چیز. سخت شیفته و علاقه مند گشتن بدان :
مولع شده بر گفتن شکر تو شب و روز
چون عابد بیدار به تسبیح سحر بر.
- مولع گشتن ؛ حریص و آزمند شدن . شایق و شیفته گردیدن :
گفت مولع گشته این مفتون بر این
بی خبر کاین چه خسار است و غبین .
قومی مطوقند و به معنی چو حرف قوم
مولع به نفس خویش و مزور چو قلب کان .
خاقانی .
گر درآمیزد تو گویی طامع است
ورنه گویی در تکبر مولع است .
مولوی .
بودسنقر سخت مولع در نماز
گفت ای میر من ای بنده نواز.
مولوی .
مولعیم اندر سخنهای دقیق
بر گرهها باز کردن ما عشیق .
مولوی .
یاد دارم که در عهد طفولیت متعبد بودم و شبخیزو مولع زهد و پرهیز. (گلستان ).
- مولع شدن بر چیزی ؛ حریص شدن بدان چیز. سخت شیفته و علاقه مند گشتن بدان :
مولع شده بر گفتن شکر تو شب و روز
چون عابد بیدار به تسبیح سحر بر.
امیرمعزی .
- مولع گشتن ؛ حریص و آزمند شدن . شایق و شیفته گردیدن :
گفت مولع گشته این مفتون بر این
بی خبر کاین چه خسار است و غبین .
مولوی .
مولع. [ م ُ وَل ْ ل َ ] (ع ص ) ملمع و پیسه . (ناظم الاطباء). پیسه . (منتهی الارب ) (یادداشت مؤلف ).
فرهنگ عمید
آزمند و حریص شده به چیزی.
پیشنهاد کاربران
معانی مولع : بسیار مشتاق، آزمند، متعصب، حریص، شیفته شدن
مولع=حریص
حریص. ازمند
بسیار مشتاق، آزمند
متعصب
شیفته
مولَع :بسیار مشتاق ، آزمند
تیمار
کلمات دیگر: